بایگانی برچسب برای: جهنم

ثُمَّ لَا یَمُوتُ فِیهَا وَ لَا یَحْیَى
پس در آنجا نه بمیرد و نه زندگانى کند

یه جایی که در اون نه بمیری و نه بتونی زندگی کنی؛ چه جهنمی باید باشه اونجا….

فکر می‌کنم خیلی‌هامون چنین جایی رو در زندگی تجربه کردیم؛ زمانی که نه می‌تونستیم بمیریم و نه به آسودگی زندگی کنیم. من مدتها  اونجا بودم، رنج بود در پی رنج، خودم ساخته بودمش، جهنم رو میگم، جالبه که خودت خیلی راحت می‌سازیش اما خلاص شدن ازش به اندازه ی ساختنش راحت نیست.

چون باید بپذیری که خودت ساختیش، باید مسئولیتش رو به عهده بگیری و باید باور کنی که اگه یه جهنم ساختی پس یه بهشت هم می‌تونی بسازی.

یعنی باید بخوای، باید با تمام وجودت بخوای که خلاص بشی و از اون مهمتر باید برای خلاص شدن کمک بخوای. چون تنهایی بیرون اومدن از یه جهنم کار هیچ کس نیست،‌ هیچ کس نقشه‌ی جهنم دستش نیست که بدونه راه خروج کدوم طرفه. فقط کسی که از اون بالا داره نگاهت می‌کنه می‌تونه راه رو بهت نشون بده. 

پس اگه احساس می‌کنی توی جهنم گیر افتادی کمک بخواه؛ بدونِ خجالت، بدونِ ترس و بدونِ غرور کمک بخواه

فکری که بخشی‌ست از یک روایت ِ بزرگتر

تلاش می‌کند بیرون بجهد از مغز آدمی که بخشی‌ست از یک روح بزرگتر

گرفتار در مکانی که بخشی‌ست از یک جهنم بزرگتر

و دردی را به دوش می‌کشد که بخشی‌ست از یک تراژدی بزرگتر

و فکر آرزو می‌کند که ایکاش

بخشی بود از یک روایت کوچک

در مغز آدمی با روح کوچک

متعلق به مکانی کوچک

با دردهای کوچک

آنوقت نیازی به بیرون جهیدن نبود.

فکر می‌توانست یک جایی همان گوشه‌ی مغز لم بدهد

و از عمر کوتاهش لذت ببرد.