من و شما نباید با متر امروز تصمیمهای ده سال یا بیست سال قبلمان را اندازه بگیریم، نه فقط به این دلیل که این سنجشِ غلط سبب یأس و دلزدگی میشود و ما را وادار به زیرسوال بردن خودمان و تمام مسیرطیشده میکند، بلکه مهمتر از آن بدین سبب که این قیاس، نابرابرتر از آن چیزیست که انجامشدنی باشد.
حتی به لحاظ منطقی میتوان آن را اثبات کرد؛ یک تابع در برنامهنویسی ورودیهایی را دریافت میکند، سپس عملیاتی را روی آنها انجام داده و خروجی را برمیگرداند. تابع میتواند چندین ورودی داشته باشد اما همواره فقط یک خروجی وجود دارد؛ حتی اگر خروجی شامل چند بخش باشد باز هم آنها در قالب یک ساختار و به صورت واحد برمیگردند.
هر تصمیمگیری درست مثل اجرای یک تابع است؛ ورودیهایی وجود دارند که به تابع تصمیمگیری داده میشوند و تابع پس از انجام عملیات، خروجی را بازمیگرداند.
بیایید تصور کنیم که تصمیم موردنظر ازدواج باشد؛ شخصی بیستوهشت ساله است، با فردی ملاقات کرده که از بسیاری نظرها برایش جذاب و دلخواه است، هورمونها هم مشغول شدهاند و شور و نشاط موردنیاز برای این تصمیم را فراهم کردهاند، خود فرد هم موقعیت مناسبی برای ازدواج دارد، خانواده هم اصرار دارند که فرزندشان سروسامان بگیرد. این ورودیها به تابع تصمیمگیری پاس داده میشوند، به نظرتان خروجی چه چیزی خواهد بود؟
«بله» به ازدواج.
حالا بیستوهفت سال از آن ازدواج گذشته است؛ آنها دو فرزند بزرگ دارند، در این سالها خیلی چیزها آنطور که انتظارش را داشتند پیش نرفته است، دلزده و مأیوساند، تصور میکنند تمام فرصتهایشان برای داشتن یک زندگی دلخواه از بین رفته و چیزی هم عایدشان نشده است.
اگر این ورودیهای جدید را به همان تابع قبلی بدهید این بار خروجی چه خواهد بود؟
شاید تصور کنید پاسخ طلاق است، اما اشتباه میکنید، آن تابع، تابع تصمیمگیری در مورد ازدواج بوده است، نه طلاق. حالا تابع میگوید: «نه» به ازدواج.
و حالا این فرد هر جا که فرصتی مییابد میگوید «به نظر من ازدواجکردن تصمیم عاقلانهای نیست، آدمها به تنهایی میتوانند زندگی بهتری داشته باشند، نهایتن با هم زندگی کنند اما تن به تعهد ندهند، من اشتباه کردم که ازدواج کردم.»
این فرد فراموش کرده است که ورودیهای آن زمان لاجرم میتوانستند همان خروجی را در پی داشته باشند. پس اشتباه دانستن آن تصمیم نه تنها کمکی نمیکند بلکه فقط احساس فرد را نسبت به خودش تخریب مینماید و بر تصیمگیریهای آیندهی او اثر میگذارد.
حال اگر به دنبال تغییر هستیم باید از تابعی جدید استفاده نماییم؛ توابع قدیمی پاسخگوی نیاز امروز ما نیستند چرا که آن تصمیم قبلن گرفته شده و انجام شده است. یعنی آن تابع یک بار اجرا شده و اجرای مجددش صرفن منجر به نومیدی خواهد شد.
نکتهی ظریف اینجاست؛ اگر تابعی مربوط به طلاق باشد نمیتواند راهکار دیگری ارائه دهد. فقط میتواند بگوید «بله به طلاق» یا «نه به طلاق». به این معنی که ما در هر دوره از زندگی نیاز داریم که در وهلهی اول توابع را بررسی کنیم و مراقب باشیم که از یک تابع نامربوط برای دریافت پاسخ استفاده نکنیم. و سپس آگاه باشیم که چه ورودیهایی به تابع پاس داده میشوند تا نوع خروجی دریافتی برایمان قابل درک و منطقی باشد.
تصمیمگیریهای گذشتهی ما با هیچ ملاک و معیاری نمیتوانند غلط باشند چرا که شرایط آن زمان ما را به سمت آن تصمیم سوق دادهاند و اگر به معنای واقعی یکبار دیگر به همان دوران برگردیم مجددن همان تصمیم را خواهیم گرفت. امکان ندارد که ما با آگاهی فعلی به زمان همان تصمیم بازگردیم، در واقع در تصویر بزرگتر، ما آن تصمیم را گرفتهایم و آن تبعات را پذیرفتهایم تا امروز به این آگاهی برسیم. به همین دلیل است که هر نوع توصیه به هر فردی در هر زمینهای ناکارآمد است.
حالا مسیر درست این است که نتیجهی آن تابع قبلی را تبدل نماییم به ورودی مناسب برای تابع مناسب بعدی. این یعنی با آگاهی بالاتر تصمیم گرفتن، که اگر ده سال بعد به تصمیم امروز نگاه کردیم بتوانیم بگوییم که شیوههای غلط قبلی را تکرار نکردهایم. انگار که با شناخت امروز برگشته باشیم به زمان تصمیمگیریهای گذشته.
الهی شکرت…

