دلیلهایش را با مدادتراش تراشید و خردههایش را اینطرف و آنطرف پخش کرد، تازه توقع داشت که دلیلتراشیاش مورد تشویق هم قرار بگیرد.
اصلن به فرض هم که خیلی تیز و تمیز تراشیده باشی، در نهایت دلیل تراشیدهای دیگر، حتی نمیشود مثل مداد دو خط با آن نوشت و بعد هم شاید پاک کرد. دلیلهای تراشیده هیچ فرقی با بهانهها ندارند، فقط انگار بهانهها را با چاقو تیز کردهاند و دلیلها را تروتمیز با تراش.
باور کن هیچ فضیلتی در دلیلتراشی با مدادتراش نیست، آنها را تیز میکنی که چه بشود؟ مثلن تصور میکنی دلایلت مستدل میشوند اگر نوکشان تیز باشد؟
دستکم دلیلهایت را با ریشتراش بتراش که حداقل صورتت صاف شود و شکل و رویی عوض کنی.
اصلن بتراش، ما که بخیل نیستیم، بگذار همهی درختهای درونت بشوند مادهی خام دلیلهایت و تا میتوانی بتراش؛ دلیل پشت دلیل، جنگل پشت جنگل، ترس پشت ترس،… منابعت نامحدودند، تا ابد میتوانی بتراشی. فقط از ما نخواه این مدادهای نامرغوب را بخریم و با آنها زندگیمان را بنویسیم، شرمنده… دیگر آنقدرها هم که میاندیشی نانگندم نخورده نیستیم که بتوانی هر جنس بنجلی را به ما بفروشی.
شاید اگر دوران قدیممان بود هنوز در این حد سادهلوح بودیم اما حالا لطفن خردهدلیلهایت را از اینور و آنور جمع کن و پُز نوکتیزی دلایلت را پیش مایی نده که بیدلیل و بیدلالت به دنبال زنده ماندنیم.
الهی شکرت…

