بایگانی برچسب برای: بندگی

پروردگارا؛ من از زندگی بقیه خبر ندارم، اما حضورت در زندگی من فقط معجزه بوده، فقط برکت، لطف بی‌نهایت، عزت، آبروداری، وهابیت، بنده‌نوازی…

دلم‌ می‌خواد این‌ها رو به هر برگ از هر درخت بگم، به هر سنگ‌ریزه، به هر قطره‌ بارون، به هر حشره، به هر ذره‌ گردوغبار،‌ به هر نفس و به هر سلول. دوست دارم همه رو خبر کنم بگم بشینید می‌خوام براتون از خدا بگم و به خودت قسم که تا پایان دنیا حرف دارم برای گفتن.

از شما گفتن من رو به وجد میاره، حضورم رو تازه می‌کنه، انگار که دوباره از نو متولد می‌شم.

من تا ابد مدیون شما هستم و این دین رو با عشق گردن می‌گیرم، هرچند که هرگز نخواهم تونست ازش بیرون بیام اما در واقع نمی‌خوام هم که بیرون بیام، دوست دارم همین‌طور سنگین و سنگین‌تر بشه.

متأسفم که ما آدم‌ها اسم شما رو آغشته کردیم به کمبودهای خودمون، متأسفم که شما رو زیر سوال بردیم به خاطر نقص‌های خودمون.

متأسفم به خاطر تمام سال‌‌هایی که دستم رو از دست شما بیرون آوردم و به قول شما به خودم ستم کردم. شاید هیچ‌کس به قدر من نفهمه اینکه انسان به خودش ستم می‌کنه یعنی چی، من‌ می‌فهممش، من زندگیش کردم، من زمین‌گیریش رو تجربه کردم؛ تجربه که نه،‌ حس کردم و بعد از اون جهنم، حالا چقدر خوب می‌فهمم که اگر دستم تو دست شما باشه هیچ چیز، حتی بدترین چیزها، به ضرر من نخواهد شد. حتی اگر بترسم،‌ ترس حتمن از جانب شماست و حتمن خیر بی‌نهایتی در اون نهفته است:

از جرم ترسان می‌شوی،‌ وز چاره پرسان می‌شوی / آن لحظه ترساننده را با خود نمی‌بینی چرا*

پروردگارا؛ ذره ذره‌ی وجودم قدردان شماست و وجود من چقدر کوچیکه برای کفایت قدردانی‌کردن از شما.

الهی شکرت…

*مولانا

روز نازنینم را با شلغم و دمنوش شروع کردم. روزهایی که با کروسان و قهوه شروع می‌شدند اوضاعشان آن بود، وای به حال روزهایی که با شلغم و دمنوش شروع می‌شوند.

(خدای خوبم، شوخی می‌کنم، من راضی‌ام به هر دو تایشان و به هر چیزی که از شما برسد.)

من از ذات درونی‌ام فرسنگ‌ها فاصله گرفتم، تصور کردم خودم می‌توانم بدون همراهی شما از عهده‌ی امور برآیم. شما هم فرصت دادی که این نگرش را تجربه کنم. مثل والدینی بیهوده‌ دلسوز نیستی که فرزند را مجبور می‌کنند مسیر دلخواه آن‌ها را برود با استناد به این برهان که من بهتر از تو می‌دانم. شما همه چیز را می‌دانی اما کسی را مجبور نمی‌کنی. فرصت می‌دهی به تجربه‌کردن.

آنقدر از ذاتم فاصله گرفتم که کاملن کج شدم، از درون و بیرون؛ کج‌و‌کوله و ناموزون و بی‌قواره. این تعریفی از زندگی‌ام بود؛ زندگی کج‌و‌کوله و بدترکیب و ناهماهنگ.

وقتی بدون شما نفس نمی‌توانم بکشم چگونه تصور کردم که خودم می‌توانم؟ این خودْ چه کسی است؟ مگر کسی غیر از این بدن و ذهن و روح است و مگر این‌ها از آن من بوده‌اند؟ مگر این‌ها را من خودم ساخته‌ام و مالکشان هستم؟

از لحظه‌ای که به درگاهت آمدم و گفتم که من نتوانستم، اشتباه کردم که تصور کردم می‌توانم، مرا در آغوش گرفتی. شما بنده‌نوازی کردی و من همواره کم‌ام از بندگی کردن.

هر روز یادآوری می‌کنم تمام آن چیزهایی را که بدون اعجازت ممکن نبودند. عصای موسی چیز عجیبی نبوده است، شما هر روز برای من رود نیل را گشوده‌ای. شما مرا به معجزه باورمند کرده‌ای. سرانگشت لطفت می‌تواند رود نیل را بشکافد و مرده‌ها را زنده کند و من می‌توانم مصادیق سرانگشت لطفت را تبدیل به آلبومی از لحظه‌های زندگی‌‌ام کنم و هر روز با عشق ورق بزنم.

الهی شکرت…

قلب انسان در یک روز صدهزار بار می‌تپد. وسیله‌ای را تصور کنید که به این میزان کار کند و تصور کنید که چه استهلاکی خواهد داشت. به باقی اعضای بدن فکر کنید که در یک روز چه کارهایی را به چه میزانی انجام می‌دهند؛ مثلن دست‌، این عضو عجیب با ساختار شگفت‌انگیز که به واسطه‌ی داشتن انگشتانی که بند دارند و خم می‌شوند چه طیف گسترده‌ای از کارها را می‌تواند انجام دهد.

اگر انگشتان ما بند نداشتند نمی‌توانستند خم شوند،‌ بنابراین نمی‌توانستند چیزی را گرفته و نگه دارند، و این یعنی نمی‌توانستند چیزها را جابه‌جا کنند، یا بنویسند، یا نقاشی بکشند یا ساز بزنند یا بدوزند، یا ورزش کنند یا حتی هنگام رقصیدن حرکات را نرم و لطیف نشان دهند.

یک لحظه به کف دست‌ها و سپس به پشت آن‌ها نگاه کنید و باری را که تا امروز از دوش زندگی برداشته‌اند ببینید؛ برکتی را که خلق کرده‌اند، کمک‌هایی که کرده‌اند، گره‌هایی که باز کرده‌اند. پشت دستتان را روی صورتتان بکشید و اجازه دهید که پشت دست شما صورتتان را لمس کند. ما معمولن صورتمان را با کف دست لمس می‌کنیم اما این بار از شما می‌خواهم با پشت دستتان این لمس را انجام دهید؛ لمسی غریبه است که درک تازه‌ای از پوست و تن به شما می‌دهد.

هر قدر که تا به‌ امروز عمر کرده باشید عمرتان را در این تن سپری کرده‌اید. تنی که هر لحظه و همه جا همراه شما بوده است، ایده‌های شما را عملی کرده و امکان زیستن در این جهان را برایتان فراهم کرده است.

خداوند ما را در این تن اعجاب‌انگیز و افسونگر به این جهان فرستاده است تا هر ذره‌اش به ما امکان تجربه‌ی بخشی از این زندگی و این جهان را بدهد و ما اگر تنها بخواهیم برای تپیدن قلبمان سپاسگزار باشیم باید صدهزار بار در روز و به ازای هر تپش بگوییم «الهی شکرت».

حالا در تصور بیاورید که ما تا چه اندازه جا می‌مانیم از شکرکردن پروردگارمان.

الهی،‌ ما ناتوانیم بر حق‌شناسی و شما توانایی بر بخشیدن. امیدمان به رحمت بی‌نهایت شماست که این‌طور خاطرآسوده در جهان می‌پلکیم و از زیر بار وظایف بندگی‌مان شانه خالی می‌کنیم.

الهی شکرت…