روزانهنگاری – اول مهر ۱۳۹۹
ماه بلند و کشدار شهریور بالاخره به آخر رسید. دو تا عزیز از دست دادیم؛ علی رغم تمام دعاها، گریه ها، نوشتن ها و نذر و نیازها باز هم از دستشون دادیم و خودمون رو با تکرار «كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ ۖ ثُمَّ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ» آروم کردیم.
میزان فشار کار و استرس هم معادل بود با کل طول سال که وقتی به خودم اومدم دیدم که دارم به عادت همیشه فقط به خودم تکیه می کنم و سعی می کنم تمام کارها رو با اتکا به توانمندیهای خودم انجام بدم. کلن چند روزه که متوجه ی یه موضوع مهم شدم؛ اونم اینکه من در تمام زندگیم تلاش کردم یه آدم عقلایی باشم، یه آدم منطقی، حتی وقتی که یه بچه ی سیزده چهارده ساله بودم تلاش می کردم که خودم رو یه آدم عاقل و منطقی جلوه بدم. خیلی برام مهم بود که در تمام امور زندگیم از عقلم کمک بگیرم و بر اساس عقل و منطق زندگی کنم. حتی یادمه که همیشه می گفتم من با عقلم عاشق میشم، یعنی طرف رو اول با عقلم می سنجم اگر از نظر عقلانی آدم مناسبی بود بعد عاشقش میشم.
این همه متکی بودن به عقل و منطق باعث شده که من...