بایگانی برچسب برای: عشق

در روایت‌های عاشقانه همیشه شیفته‌ی جزئیات یک داستان بوده‌ام نه تصویر کلی آن؛ ممکن است یک داستان عاشقانه روایتی پیچیده از بالا و پایین‌های بسیار یا ماجراهایی عجیب یا حتی منحصر‌به‌فرد از ارتباط دو نفر باشد و داستانی دیگر از آشنایی دو نفر در همسایگی هم اما با جزئیات ظریفی در روایت این آشنایی و عشقی که میان آن‌هاست شکل بگیرد. من قطعن داستان دوم را انتخاب می‌کنم.

به نظرم آنچه که عشق را از داستانی کلیشه‌ای به شعری دلفریب مبدل می‌کند پیچیدگی‌ مسیر عاشقانه نیست بلکه ظرافت‌های ساده‌ اما صادقانه‌ی آن است که می‌تواند همان موضوع هزاران ساله را تبدیل به حسی کاملن تازه نماید.

در یک فیلم عاشقانه ترجیح می‌دهم به جای دیدن مسیری پرهیاهو که قرار است دو نفر را از میان کش‌و‌قوس‌های عجیب به هم پیوند دهد دوربین را در حال حرکت میان صحنه‌هایی صریح و ساده و صمیمی ببینم که جزئیاتی زنده و واقعی از شکل‌گیری این شورآفرین‌ترین احساس بشری را نمایش می‌دهد.

من آدم جزئیاتم نه کلیات؛ تصاویر کلی برایم جذابیتی ندارند، آن‌ها را می‌شکنم به جزئیات ظریفشان تا بتوانم درکشان کنم. عشق هیچ‌گاه نمی‌تواند تصویری کلی باشد که در آن‌صورت نمی‌توانست این همه سال در دل داستان‌ها دوام بیاورد.

وقتی احساس محبتی شفاف در گوشه‌ی قلب کسی سو‌سو می‌زند جزئیاتی شکل می‌گیرند که نمی‌توان آن‌ها را نادیده گرفت وگرنه عشق دیگر شأنیت عشق را نخواهد داشت و تبدیل به یک روزمرگی کسالت‌آور مثل یک شغل خواهد شد.

گاهی حتی یک قطره‌ی اشک و یک آه هم مهم می‌شوند:

تسلی دل خود می‌دهم به ملک محبت / گهی به دانهٔ اشکی، گهی به شعله آهی*

دلم می‌خواهد روایتی عاشقانه با جزئیات ظریف بنویسم که از رویش فیلمی مثل «در حال‌و‌هوای عشق» ساخته شود.

الهی شکرت…

*فروغی بسطامی

فقط یک چیز‌ در این جهان هست که همه‌ی ما انسان‌ها در آن وجه اشتراک داریم آن هم «مادر داشتن» است. حتی پدر داشتن این‌طور نیست، چون دست‌کم مسیح به عنوان یک مثال نقض از پدر داشتن وجود دارد.

اما تک‌تک مایی که قدم به این جهان نهاده‌ایم بدون استثناء مادر داشته یا داریم. شاید برخی از ما هرگز مادرمان را ندیده باشیم، یا شاید حتی آنقدر از سمت او آسیب دیده باشیم که دلمان نخواهد او را ببینیم. اما به هر ترتیب همه‌ی ما از کانال وجود مادر به این جهان آمده‌ایم.

مادر کامل‌کننده‌ی برنامه‌ی خداوند برای خلقت است. خداوند از طریق مادر انسان را خلق می‌نماید و در شفقت مادر از او مراقبت می‌کند.

نه اینکه اگر مادر نباشد خداوند راه دیگری برای مراقبت از بنده‌اش نداشته باشد، شفقت او همیشه از طریقی شامل حال انسان می‌شود، با این‌حال برای این مسئولیت مهم از ابتدا گزینه‌ای پیش‌فرض را در نظر گرفته است.

به نظر من خداوند باید توجه‌اش را به بنده‌ای که مادر از او ستانده می‌شود چندین برابر نماید؛ چون حالا حفره‌‌ای در قلب او ایجاد شده است که به این سادگی‌ها پر نمی‌شود. درست است که داشتنش نعمت خداوند بوده است و نداشتنش حکمت او، اما این نعمتْ پیش‌فرض زندگی انسان است، وقتی سرش را می‌چرخاند انتظار دارد او را ببیند و دستش به او برسد. گویی که باقی نعمت‌ها به دست‌آوردنی هستند و مادر داشتنی. انسان انتظار ندارد که یک چیز داشتنی را نداشته باشد، از این رو در نبودنش خود را وسط تونلی تاریک می‌یابد و وحشت‌زده می‌شود.

در این تاریکی به تنها جایی که می‌شود پناه برد آغوش خداوند است. یافتن او در دل و جانت و اعتماد کردن به برنامه‌ریزی او و دریافتن اینکه همه چیز خداوند است (مادر، غم، حفره‌ی خالی، شفقت،‌ تو، عشق) آرامت می‌کند.

من محو خدایم و خدا آن منست / هر سوش مجوئید که در جان منست

سلطان منم و غلط نمایم بشما / گویم که کسی هست که سلطان منست

— مولانا

الهی شکرت…

 

پسر قول داد که خون نریزد، قولش در آن لحظه واقعی بود، همچون اشک‌های زن که واقعی بودند.

زن حس کرد که پسر عاشقش شد، همان لحظه‌ای که بازویش را گرفت و گفت «به من نگاه کن» و همزمان اشک‌هایش جاری شدند.

پسر در بحرانی‌ترین لحظه‌ی زندگی‌اش عاشق شد؛ در آن لحظه‌ای که گیر افتاده بود میان یک غیرت چندین هزار ساله و یک دل تازه متولد شده.

زن حس کرد قبلن هم پیش آمده که پسری در سن و سال او عاشقش شود، هر چند که به خاطر نمی‌آورد کی و کجا اما احساس زنانه اشتباه نمی‌کند.

زن از پسر جدا شد و دیگر به او فکر نکرد، اما حس کرد که پسر به او فکر خواهد کرد.

و زن برای اولین بار دلش برای عاشق دیرآشنایش تنگ شد. خواست در آغوش او جا بگیرد، آغوشی که فکر می‌کرد همواره به رویش باز خواهد بود

و زن از عشق چه کم می‌دانست و از آغوش چه کمتر.

پسر و زن هر کدام با رویاهای خودشان به خواب رفتند و بار دیگر یکدیگر را در خواب ملاقات کردند.

پسر دیگر پسر نبود و زن دیگر بی‌تفاوت نبود.

خونِ ریخته نشده بهای عشق بود.

این را نگاه پسر می‌گفت.

زن نگاهش را دنبال کرد.

نگاه سرگردان بود.

آنقدر چرخید تا بالاخره یک جا قرار گرفت.

جایی که کلمه نبود، صدا نبود، فکر نبود.

فقط نگاه بود.

نگاه بود که کلمه شد، صدا شد، فکر شد:

“به‌سانِ زن، در دردِ هم‌آغوشی با خودش
به‌سانِ مرگ که بی‌خبر می‌آید
به‌سانِ عشق، آن هنگام که به فراموشی سپرده می‌شود
و به‌سانِ زمین، زمانی که تنگ می‌شود برای بودنت
تو درد می‌شوی در روزهایی که نبوده‌ای
تنهاتر از آن که بودنت را حتی به خاطر بیاوری
و من آن روز آنجا خواهم بود، «برای تو»
و بر عریانیِ دردهایت لباس خواهم پوشاند
باشد که آغوشت آن روز باز باشد، «برای من»”

من می‌دانم معنی کلمه‌ی «ایکیگای» چیست، اما از آن مهم‌تر، می‌دانم «ایکیگایِ من» در زندگی چیست.

من می‌دانم معنی کلمه‌ی عشق چیست اما از آن مهم‌تر، من عشق را چشیده‌ام.

من معنی کلمات زیادی را می‌دانم اما تنها آنهایی واقعا برایم معنا دارند که تجربه‌شان کرده‌ام.

تمام کلماتی که وجود دارند نتیجه‌ی تجربه‌ی کسی از چیزی،‌ موقعیتی،‌ حسی، فکری و یا هر چیز دیگری بوده‌اند.

کلماتی که تجربه نشده‌اند نمی‌توانند وجود داشته باشند.

زندگی بر انسان حادث می‌شود، همانگونه که مرگ.

و به حد فاصل میان این دو حادثه، تنها «عشق» است که معنا می‌دهد.

ای برادر ما به گرداب اندریم / وان که شنعت می‌زند بر ساحلست

(شَنعت/شُنعت (هر دو درست هستند) در لغت به معنی شنیع و زشت بودن چیزی هست و شنعت زدن کنایه از طعنه زدن و‌ سرزنش کردن هست)

میگه کسی که ما رو سرزنش می‌کنه در ساحل امنه، اما ما وسط گرداب گرفتاریم (گرداب عشق منظوره)

من یه عمری در ساحل امن نشسته بودم و کسانی رو که به گرداب اندر بودند شنعت میزدم چون عاشقی کردن رو بلد نبودم. حالا از این تریبون اعلام می‌کنم که غلط زیادی می‌کردم.

زندگی کردن بر مبنای عقل رو کنار بذارید و به قلبتون رجوع کنید.

قشنگ برید وسط گرداب عاشقی و به شنعت‌زنندگان محل سگ هم نذارید.

مرد شماره‌ی یک من در عرصه‌ی شعر و ادبیات و معرفت و فرهنگ و شعور و عشق و عاشقی و هر چی چیز خوب و قشنگ تو این دنیا هست اون کسیه که گفته:

می‌گفتمت که جانی دیگر دریغم آید
گر جوهری به از جان ممکن بود تو آنی

در یکی از معمولی‌ترین روزهای زندگی‌ات که معمولی‌ترین صبحانه‌ات را خورده‌ای،

معمولی‌ترین لباست را به تن کرده‌ای،

معمولی‌ترین مکالمات را رد و بدل کرده‌ای،

معمولی‌ترین روز کاری‌ات را گذارنده‌ای……

عاشق می‌شوی….

آنچنان عاشق می‌شوی که دیگر هیچ چیزی در نگاهت معمولی نخواهد بود و عشق استادِ بدل کردن معمولی‌‌ترین‌ها به ناياب‌ترين‌هاست.

تو ای پریشانی و آرامشِ توأمان

تو ای مرا در برگرفته

ای نتوان فراموشت کرد‌ِ همیشگی

تو ای جاری در روزها و شبهایم

ای نبودنت بودنِ بي پايانِ درد

اي هميشه و همه جا و همه كس

تو را چگونه بنويسم كه بگنجي در كلماتم؟

می‌نویسم «عشق (نقطه)» و نمی روم سرِ خط كه بعد از عشق ديگر جايي براي رفتن نیست.

خدای مهربانم به خاطر تک تک نعمت هایی که دارم و ندارم از تو سپاسگزارم.

به خاطر تک تک چیزهایی که به من دادی و یا به خاطر خیر و صلاحم به من ندادی از تو سپاسگزارم.

سپاسگزارم برای عشقی عمیق که در دلهایمان قرار دادی. سپاسگزارم به خاطر نعمت بی همتای سلامتی که به جسم ما بخشیدی. سپاسگزارم به خاطر آرامشی که هر لحظه وارد زندگیمان کردی. سپاسگزارم به خاطر شادی ای که در هر لحظه از این سال تجربه کردیم. سپاسگزارم به خاطر تمام مسیرهای فوق العاده ای که پیش روی ما قرار دادی و به خاطر تمام آدم های فوق العاده ای که با آنها آشنا شدیم.

سپاسگزارم به خاطر تک تک ایده هایی که به ذهنمان رسید. به خاطر هر کلمه ای که به دانش مان و هر ذره ای که به آگاهی مان افزوده شد.

سپاسگزارم به خاطر دلهایی که به لطف تو به دست آوردیم و دل هایی که از گزند ما در امان بودند. سپاسگزارم به خاطر تمام احساسات خوبی که به دل ما وارد کردی و کمک کردی تا ما هم به دل دیگران وارد کنیم.

خدای رزاق، بی نهایت از تو سپاسگزارم به خاطر هر لقمه غذایی که در سفره ی ما قرار دادی و هر چیزی که به لطف رزاقیت تو توانستیم داشته باشیم.

خدای مهربانم سپاسگزارم که هر روز به صورت معجزه ای جدید وارد زندگیمان شدی و هر روز و هر لحظه ما را شگفت زده کردی. خدایا بی نهایت از تو سپاسگزارم که هر چیز را در جای درست آن قرار دادی. سپاسگزارم که در تمام نبردهای زندگی به جای ما مبارزه کردی و ما همواره پیروز بودیم.

سپاسگزارم که ما را قدم به قدم به خواسته هایمان نزدیکتر کردی و در این مسیر تمام بارهای سنگین را حمل کردی. خدایا بی نهایت از تو سپاسگزارم به خاطر تمام درهای رزق و روزی که به روی زندگی ما باز کردی و نعمت هایی که هرگز از ما دریغ نکردی.

خدایا از تو سپاسگزارم به خاطر تک تک سختی هایی که تجربه کردیم که اگر نبودند رشد نمی کردیم.

خدایا از تو سپاسگزارم که عشق شدی در دلهایمان، نور شدی در چشمانمان، شادی شدی در لحظه هایمان، سلامتی شدی در بدنمان، برکت شدی در سفره مان، اطمینان شدی در قلبمان، فکر شدی در ذهنمان، توان شدی در جسممان و مسیر شدی در زندگیمان.

و خدایا از تو سپاسگزارم که ما را لایق ِ تمام این داشته ها دانستی و ایمان دارم که در سال جدید نیز مثل تمام سال های گذشته در لحظه به لحظه ی زندگیمان حضور خواهی داشت.