بعضی آدمها هستند که همین که هستند یعنی تمام ماجرا. برای اثبات بودنشان به چیز بیشتری نیاز ندارند؛ فقط کافیست باشند. کافیست هر بار که از در وارد میشوی همان […]
کجا و چگونه من اینگونه آشفته شدم؟ چه گذشت بر من که نمیتوانم دوباره بسازمش. کجای راه را اشتباه رفتم؟ چگونه بیابمش آن لحظهی لعنتی را که مرا از من […]
کسی که از نیمهی راه تنها می شود بسیار تنهاتر از کسی ست که از ابتدای راه تنها بوده باشد. یا تمام ِ راه باش یا هرگز نباش.
فکری که بخشیست از یک روایت ِ بزرگتر تلاش میکند بیرون بجهد از مغز آدمی که بخشیست از یک روح بزرگتر گرفتار در مکانی که بخشیست از یک جهنم بزرگتر […]
کدام ترانه را میسرائی در رقص دستانت که اینگونه بیتاب میشوم؟ چه میشود اگر بیایی و بمانی و برقصند دستانت تا ابد و بروم آن سوی آنچه بیتابیاش مینامم و […]
چه آرام و بیخبر رخنه کرد در عمق وجودم آن حس ِ غریب ِ لطیف. تو شدی تمام من و من دل بریدم از هر چه غیر ِ تو بود. […]
همان روز، همان جا، همان وعدهی دلانگیز قرارم با تو بهار بود که بهانهای شود شاید به قرار گرفتن این دل بیقرار بهار که نه، بهانهام تو بودی که شانهات […]
زمان در ذهنم دگرگون شده، آشفته شده، زمان که نه، ذهنم آشفته شده. آخرین بار که برایت نوشتم شاید نه خیلی دور باشد اما بر من بسیار گذشته. بر من […]
این زخم را مرهم اگر هست بیاورید، وگرنه خاموش شوید که یاوه گوئیتان درد را مضاعف میکند.
تا چه اندازه باورهایت را باور داری؟ باور کن که هر آنچه به آن باور داری ممکن است در یک لحظه و در نهایت ناباوری فرو ریزد آن هم با […]
در هر جنبهای از زندگی، در مقابل هر آدمی و در هر شرایطی، احساسی که بیدلیل شکل بگیرد و بیدریغ ادامه یابد نامش میشود حماقت. یعنی اگر شما محبتی بیدریغ […]
همصحبتی با بعضی از آدمها مثل فرار کردن از یه چیزهایی که نمیدونی چی هستن تو کابوسهای شبانه میمونه؛ طولانی، دلهره آور، تکراری و در نهایت پوچ.