من معمولن عوضی نیستم (یا بهتر است بگویم میکوشم که نباشم)؛ از آن نوع عوضیهایی که به کلام یا عمل برای دیگران بد میخواهند. به خاطر نمیآورم برای کسی در خلوت یا جلوت بد خواسته باشم یا دستکم آگاهانه کاری کرده باشم که کسی را گرفتار کند. حتی یاد گرفتهام برای آدمهایی که مرا تا گلو عصبانی و ناراحت کردهاند هدایت بطلبم و همینطور برای خودم تا با چنین افرادی هممسیر نشوم.
دلیلش هم این نیست که در ذات عوضی نیستم یا نمیتوانم باشم، بلکه دلیلش این است که میدانم بدخواهی صرفن شامل حال خودم خواهد شد، بنابراین به شدت از آن اجتناب میورزم.
تنها زمانی که سروکلهی آن عوضی پنهان درونم پیدا میشود و من نمیتوانم مهارش کنم در مواجهه با صدای بلند است؛ مثلن وقتی دزدگیر خانه یا ماشین کسی به صدا درمیآید و قطع نمیشود، بهویژه اگر بیوقت باشد.
یکی دو شب پیش، ساعت سه صبح دزدگیر خانهای سرگذاشت به فریادزدنِ بیوقفه برای حدود بیست دقیقه. منی که به زحمت به خواب میروم بیدار شدم و این جملات در مغزم رژه میرفتند: «ایکاش خانههایتان را خالی کنند و ماشینهایتان را بدزدند تا بفهمید که این صدای گوشخراش نمیتواند مراقب مالتان باشد و فقط تخریبکنندهی آخرتتان است.»
در ذهنم دقیقن به همین شکلِ کتابی و با همین کلمات حرف میزدم و اگر هم میفهمیدم کسی واقعن به خانهشان دستبرد زده است خیلی بعید بود که ناراحت شوم، چون آنها قبلن به اعصاب ما دستبرد زده بودند.
مگر نمیگویند که مردمان باید از دست و زبان مومن در امان باشند؟ اصلن مومنبودن به کمرمان بخورد، آدم که هستیم. طرف در خانهاش دزدگیری نصب کرده است که اگر پشه از کنارش رد شود شروع به فریادزدن میکند و خودش در شهر دیگری به خواب عمیقی فرورفته است. باید امیدوار باشیم که روی گوشی موبایلش متوجهی فعالیت دزدگیر شود و آن را قطع کند.
واقعن حق ما نیست که در این حد عوضی باشیم که بگوییم ایکاش خانههایتان را خالی کنند و باقی ماجراها؟
میدانم که زیادی به صدا حساسیت نشان میدهم اما این موضوع چندان هم بیبرکت نبود؛ صدای همین دزدگیر مرا متوجهی خواستهای مهم و شیوهی نزدیکشدن به آن کرد. (صرفن دارم بلندبلند فکر میکنم، وگرنه قصد ندارم در موردش بیش از این بنویسم.)
«در راه رفتنت میانه رو باش، و از صدایت بکاه که بی تردید ناپسندترین صداها صدای خران است.» —سورهی لقمان – آیه ۱۹
الهی شکرت…


