این مکان مجهز به هیچ کوفتی نیست… خودت آدم باش
نخندی هم میگذره، اما اگه بخندی خوش میگذره
به اندازهٔ بود باید نمود خجالت نبرد آن که ننمود و بود اگر کوتهیْ پای چوبین مبند که در چشم طفلان نمایی بلند منه جان من آب زر بر پشیز که صراف دانا نگیرد به چیز زر اندودگان را به آتش برند پدید آید آنگه که مس یا زرند کسانی که فعلت پسندیدهاند هنوز از […]
نام محلهای در شمال «دافچاه» است؛ «حتما آنجا چاهی هست که دافها را داخلش میاندازند، چاهی پر از در و داف، پس هیچ زیبارویی آنجا نیست، احتمالن همه معمولی هستند، اگر خودتان را داف میدانید آنجا نروید، احتمالن حاکمین این محله خانمها هستند، چاهی پر از در و داف به مراتب بهتر از چاهی پر […]
تازگی فیلم سوراخ کردن گوش دختری هشتساله را دیدم؛ مادرش دستش را گرفته بود و سعی میکرد به او آرامش بدهد، خانمی که قرار بود کار را انجام دهد میگفت هر وقت که تو بخواهی انجامش میدهیم، به من اعتماد کن، اول آرام شروع میکنم و بعد سریع تمامش میکنم و توضیح میداد که بستهبندی […]
قدیمیها زندگی را به مراتب سادهتر میگرفتند؛ مثلن خانم فروهر یک جایی میگوید «ای خدا، بازم… دلمُ دارم میبازم، حس میکنم دوباره عاشقِ عاشق هستم.» آنها مکرر عاشق و فارغ میشدند، درحالیکه ما برای یک بار عاشق شدن آنقدر همه چیز را میسنجیم که حوصلهی عشق از ما سر میرود. قدیمیها آنقدر گشادهدل بودند که […]
پاتوق پیتزاخوریهای جوانیام تبدیل به یک خرابه شده است. حالا نه اینکه من آدم پاتوقداری بوده باشم، در کل دوران دانشجویی مثلن پنج بار پیتزا خوردهام که چهار بارش آنجا بوده، در سطح من پاتوق به حساب میآید. متاسفانه بیعرضهتر از آن بودم که یک پاتوق واقعی داشته باشم، حتی نتوانستم خانهام را تبدیل به […]
در دورهای از زندگی باید انگلیسیام را تقویت میکردم، طبق معمول به معلم خصوصی روی آوردم (کلن زیاد حوصلهام به کارهای عمومی نمیگیرد، میخواهم زود بروم سر اصل مطلب، یا شاید هم میخواهم توجه را معطوفِ خودم بدانم). معلمم را از چندین سال قبل در کلاسهای عمومی میشناختم، همسن خودم بود اما طوری در کارش […]
– موسیقی خوب مثل رابطهی جنسی خوبه، اوج لذت داره. – این چه تشبیه گندیه، دیگه تا چند وقت نمیتونم از موسیقی لذت ببرم تا این تشبیه از سرم بپره. – ببین من متوجهام که تو یا واقعن تنگی یا دوست داری ادای تنگها رو دربیاری، من هم در هر صورت برات احترام قائلم، اما […]
چند سال قبل یک سناریوی آبکی برای داستانی عاشقانه در ذهن داشتم که بارها مرورش کرده بودم و هر بار جزئیاتی را به آن افزوده بودم، این روزها متوجه شدهام که به طرز عجیبی آن سناریو تبدیل به یک سریال آبکی شده است و دارد پخش میشود. جلالخالق…. دیگر آدمیزاد در تخیلاتش هم امنیت ندارد، […]
برق رفته. – تو چی آب جوش بیاریم؟ – کتری. – مگه هنوز کتری هست؟ کتری را پیدا میکنم. – اجاق گاز با چی روشن میشه؟ – سنگ چخماق… کبریت یا فندک نداری؟ – مگه هنوز کبریت هست؟ گازِ فندک تمام شده است، میگردم، کبریت را پیدا میکنم. – خیلی تاریک شده، چی کار کنیم؟ […]
فکر میکنم «حاشیه» جای خوش آبوهوایی باشد چون آدمیزاد خیلی علاقه دارد به حاشیه برود. صحبت از هر جایی که شروع شود همیشه سر از حاشیه درمیآورد، بعضیها که در همان حاشیه زیرانداز میاندازند و چادر میزنند و بساط کباب را پهن میکنند، طوریکه دیگر امیدی به برگشتنشان نیست. من هم مشکلی با حاشیه ندارم، […]
فیلم و سریالهای قدیمی ایرانی پیامهای اخلاقی را مثل تُف به صورت آدم پرتاب میکنند؛ در این حد که بنیآدم اعضای فلانند و اگر یکی دردش بیاید بقیه فیسار میشوند و این بیت را با چنان سوز و گدازی میگویند که انگار اولین بار است به گوش مخاطب میرسد و حالا او از هیبت این […]
دقت کردهاید که بچهقورباغهها شبیه اسپرم هستند؟ البته من شخصن با جناب اسپرم ملاقات حضوری نداشتهام فقط تصاویرش را این طرف و آن طرف دیدهام، اصولن هم تصاویرش خوشحال و خنداناند، فکر میکنم احساس مهمبودنِ خاصی در وجودش است یا فکر میکند خیلی هنرمند است. (واقعن احساسات اسپرم به ما مربوط است؟ شاید هم باشد.) […]