آدمیزاد قوههای زیادی دارد؛ قوهی بینایی، شنوایی، ادراک، تخیل، تجسم، … اما به نظرم مهمترین و البته کمتر دیدهشدهترین قوهاش قوهی «گیرایی» است. بیشتر آدمها مثل تفلون نگیرند؛ شوخیها را نمیگیرند، نکتهها و درسها را نمیگیرند، رابطه را نمیگیرند، موقعیتها را نمیگیرند (خودم جزء همین بیشتر آدمها هستم.)
به نظرم اگر دانشمندان همهی کارها را به تعویق انداخته و صرفن روی روشهای بهبود قوهی گیرایی آدمیزاد کار کنند همهی مشکلات حل میشوند.
مهمترین علت جفت و جور نشدن روابط یا دوام نیاوردنشان و یا دستکم زنده نبودنشان تفاوت در قوهی گیرایی آدمهاست؛ یکی شوخی میکند و دیگری شوخیها را نمیگیرد، یکی اهل کامپیوتر است و دیگری کامپیوتر را نمیگیرد، یکی از حسابوکتاب سر درمیآورد و دیگری حسابوکتاب را نمیگیرد، یکی موقعیتشناس است و دیگری موقعیتها را نمیگیرد، یکی وقتشناس است و دیگری زمان را نمیگیرد، و از همه مهمتر، یکی حرفشناس است و دیگری حرفها را نمیگیرد.
اگر قبل از شروع روابط از آدمها گیراییسنجی به عمل آید (چیزی شبیه به تعیین سطح در شروع کلاسهای زبان) آنوقت آدمهایی با گیرایی مشابه احتمالن روابط بهتری میسازند.
البته هم زمینهی گیرایی مهم است و هم اندازهی آن، اما به گمانم اندازه مهمتر از زمینه است؛ چرا که آدمهایی با گیرایی هماندازه میتوانند آن را به زمینههای مختلف تعمیم دهند و به طریقی با هم هماهنگ شوند.
(لطفن یک نفر دوشاخهی چرتوپرتنویسی مرا از برق بکشد، وگرنه بعید نیست که وقت مشاوره بدهم در حوزهی روابط، یا شاید هم سرکتاب باز کنم و دعا بنویسم.)
الهی شکرت…