در این هیاهوی ِ نابرابر، تنها چیزی که کاملن برابر است، حجم ِ نبودن ِ تو با بودن ِ درد است.
اگر بگویم دوستت ندارم دورغ گفته ام، حتی اگر بگویم کمتر از قبل دوستت دارم باز هم دروغ گفته ام. فقط دیگر یاد گرفته ام بی تو بودن را.
کمکم داشت باورم میشد که حتی مرگ هم نمیتواند به ماجرای زندگی پایان دهد، تا اینکه تو مُردی.
حتی اگر به اندازهی از هم پاشیدن ِ ناگهانی ِ قاصدکی زمان داشته باشم آن را جز برای دوست داشتنت صرف نخواهم کرد.
تلاش سراسر بیثمری است فرار کردن از چشمهایت که به زندگیام گره خوردهاند. مثل فرار کردن از نفس کشیدن است؛ یا خفه میشوم و یا هوا را بسیار عمیقتر میبلعم.
بتی که از آنها ساختهاید دیر یا زود خواهد شکست. فقط امیدوارم آنجا باشم و ببینم که آنجا هستید و میبینید.
زندگی هر آن دلیلی را که برای خندیدن بیابی از تو خواهد ربود. یا دلایلت را مخفی کن یا خندههایت را.
تو را باید نگه دارند، هر تار مویت را، هر نفست را، حتی نگاهت را باید نگه دارند برای روز مبادا تا دل به دنبال ذرهای از تو هی منت حافظه را نکشد
مریم کاشانکی
من زندگی کردن را ذره ذره یاد گرفتم؛ سی سالگی سرآغاز تحولی بزرگ در من بود؛ کشف مسیرهای جدید، کشف شاد بودن و لذت بردن از اتفاقات ریز و درشت، کشف عاشقی، کشف سادهگرفتن زندگی، کشف خندیدن از ته دل و خلاصه کشف هر چیزی که میتوانست از من آدم بهتری بسازد.
الهی شکرت...
تازهترین نوشتهها
- عمرِ باطله20 خرداد 1404 - 10:39 ق.ظ
- کمی خوب19 خرداد 1404 - 10:36 ق.ظ
- عاقد درختها18 خرداد 1404 - 10:31 ق.ظ
- خلقِ هنرمندانه17 خرداد 1404 - 10:29 ق.ظ
- فِشنگِ مَشقی16 خرداد 1404 - 10:26 ق.ظ
حساب کاربری
تازهترین نوشتهها در کانال تلگرام