یک روز واقعی
دو جوان (خیلی جوان) را دیدم که در یک مکان تاریخی-تفریحی روی زمین نشسته بودند و گفتگو میکردند. ماجرای عاشقانهای میانشان نبود، شاید گفتگویشان تلاشی بود برای ورود به دنیای عاشقانه.
دختر از دغدغههایش در باب سینما میگفت؛ از کارگردانها و بازیگران و فیلمها اسم میبرد و پسر هم سعی میکرد خودش را مطلع و مشتاق نشان دهد.
من هم وقتی همسن آنها بودم تصور میکردم باید فرهیخته به نظر بیایم، باید فرقی با دیگران داشته باشم و به خیالم این توفیر را خواندهها و دانستههایم بر من میافزود. میکوشیدم بخوانم و یاد بگیرم تا حرفی برای گفتن داشته باشم.
حالا میدانم که وقتی پای زندگی واقعی به میان میآید کافیست دروغ نگویی، باقی چیزها اطلاعاتی بیموردند. هر نوع تظاهر و یا هر میزان تلاش برای متفاوت بهنظررسیدن یا توجهی را جلب کردن، دیر یا زود شکستی محتوم در پی خواهد داشت.
به نظرم یک نفر باید از جوانها بپرسد: اگر بخواهی «یک روز واقعی» را کنار یک نفر بگذرانی، روز ایدهآلت چه روزی خواهد بود؟
و ببیند که آیا آنها معنی «یک روز واقعی» را میدانند؟ آیا انتظاراتشان از یک روز واقعی، واقعبینانه است؟ و به یادشان بیاورد که این روز واقعی قرار است چندین و چند بار ضرب شود در ۳۶۵، حالا چه؟ هنوز هم آن دغدغهها همجنس و همراستای تو هستند یا فقط ادای یک چیزی را درمیآوری؟
(هرچند که فهمیدن همینها برای هر کسی احتمالن به قیمت یک زندگی تمام خواهد شد، خردهای هم نمیشود گرفت. آدم اگر در مجموع یک سال از عمرش را بیادا و اطوار گذرانده باشد برنده است.)
الهی شکرت…


دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.