,

چرا از رویارویی با پایان می‌ترسیم؟

تکلیفم را با خیلی چیزها به وضوح روشن کرده‌ام، چون می‌دانم که ظرفیتی برای کش‌وقوس‌های حاصل از بلاتکلیفی ندارم؛ مثلن سال‌هاست که پایم را در اینستاگرام نگذاشته‌ام، نه به این دلیل که آدم فرهیخته‌ای هستم، بلکه دقیقن به این دلیل که اصلن فرهیخته نیستم و می‌دانم که نمی‌توانم آنجا باشم و ذهن و عواطفم را مراقبت کنم. بنابراین باوجودیکه شاید حضور هیچ‌کس به قدر یک عکاس آنجا موجه نباشد اما من زمین این بازیِ معیوب را ترک می‌کنم.

تکلیفم را با خیلی از آدم‌ها هم به همین وضوح روشن کرده‌ام و همین‌طور بسیاری از موقعیت‌ها. با این وجود هنوز جنبه‌های ناروشن زیادی برایم وجود دارند که انرژی‌ام را می‌بلعند.

فکر می‌کنم هیچ چیز به قدر بلاتکلیفی انرژی‌فرسا نیست؛ مثلن می‌دانی که نباید به رابطه‌ای ادامه دهی اما تکلیفش را روشن نمی‌کنی، یا می‌دانی که شغلی مال تو نیست اما با رنجش و فرسودگی ادامه می‌دهی. کم‌کم زندگی تبدیل به بایگانی پرونده‌های بازی می‌شود که دیگر جسارت بستنشان را نداری.

ترس از رویارویی با یک پایان در واقع بیشتر ترس از یک شروع دوباره است؛ با خودمان می‌گوییم اگر به این جریان خاتمه دهم ناچار باید تن به شروعی دوباره بسپارم و من خسته‌تر و ناتوان‌تر از آنم که بتوانم همه چیز را از نو شروع کنم؛ یک شغل تازه که نیازمند یادگیری‌های تازه است، یا یک رابطه‌ی تازه که در آن همه چیز باید از نخستین پله شروع شود.

تصور می‌کنیم انرژی‌ای که باید صرف یک شروع تازه شود بیش از آن چیزیست که ما در اختیار داریم، اما حواسمان به انرژی و توانی که صرف کارکردی معیوب می‌شود نیست که اگر واقعن دست به حساب‌وکتاب ببریم خواهیم دید که این یکی بسیار بیشتر است.

همین امروز تکلیفمان را با دست‌کم یک جنبه‌ی ناروشن زندگیمان معلوم کنیم، حتی اگر تصور می‌کنیم که دیگر توانی برای رفتن به سر خط نداریم؛ اشکالی ندارد، بگذار این جنبه از زندگی به آخر خط رسیده باشد، زندگی بدون آن هم ادامه دارد. اما اگر بخواهی با تلاش و تقلا حفظش کنی نه خودش به ثمر می‌رسد و نه اجازه می‌دهد جنبه‌های دیگر رشد سالمی داشته باشند.

الهی شکرت…

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *