وسط طوفان رمان خواندم
صبح رمان خواندم. فکرش را هم نمیکردم روزی برسد که صبحش رمان بخوانم. منی که همیشه نگران افزایش بهرهروی در ابتدای صبح بودهام یا دربهدرِ رفتن به دنبال کاری یا مضطربِ حجم کارهایی که باید انجام شوند، از خاطر برده بودم که میشود صبح رمان خواند؛ مثل یک ناپرهیزی نابخشودنی اما شیرین برای ابتدای صبح.
صبحها معمولن شعر میخواندم یا کتابهای مرتبط با توسعهی فردی. حالا دیگر از توسعهی فردیام ناامید شدهام و به رمان روی آوردهام. رمان خواندن در ابتدای روز سبب میشود حس کنی که از جهان فارغی، نیاز به چیزی یا انجام کاری نداری، انگار به معنای واقعی آزادی. نه اینکه کار یا دلمشغولی ندارم اما دیگر دلم نمیخواهد درگیر زندگی به آن شکل سابقش باشم. عمدن روی آوردهام به این فراغ بال هرچند مصنوعی.
واقعن دیگر نمیخواهم توسعه بیابم یا زندگیام ثمری بیش از آنچه از یک زندگی معمولی انتظار میرود داشته باشد. برایم هیچ اهمیتی ندارد، مرزها را رد کردهام. در چند سال اخیر آنقدر نیازمند، آنقدر مستاصل و آنقدر مضطر شدهام که دیگر انگار چیزی برای باختن ندارم. حالا میتوانم صبحها رمان مدرن بخوانم و شبها رمان کلاسیک و یا چند نوبت در روز پهن بشوم روی کاغذ.
مثل کسی هستم که برای فرار از فشارها به الکل روی میآورد، کاملن حالش را میفهمم. من هم برای فرار از فشار درونی و بیرونی به کاغذ و کتاب روی میآورم. مسئولیتهایم برایم بیاهمیت شدهاند، شاید درآمدم را از دست بدهم یا باقی زندگیام را. «ترسِ از دست دادن» اسلحهای خالی در دست ذهنم است که هر چه میچکاند چیزی به من نمیخورد.
بچهها دائم میپرسند فلان چیز را هماهنگ کردهای؟ فلان کار چه میشود؟ کی برویم سراغ آن یکی مورد؟ من بیهیچ شتابی به لیستها نگاه میکنم و فکر میکنم حتمن خودشان انجام میشوند. باید بروم دادگاه برای نمیدانم چندصدمین بار و به قاضی چیزهایی را توضیح بدهم برای نمیدانم چندهزارمین بار و امیدوار باشم که اشکم سرازیر نشود که امیدی است واهی.
درست مثل این است که وسط اقیانوسی طوفانی رمان خواندهام، بله رمان خواندن در شرایط مطلوب که کاری ندارد. فقط وقتی میتوانی ادعا کنی که دیگر چیزی برای باختن نداری که وسط طوفان رمان بخوانی.
(پروردگارا، تمام اینها را برای مردم نوشتهام تا خودم را جالب جلوه دهم. برای شما چیز دیگری مینویسم؛ مینویسم رمان خواندم نه چون نمیترسم یا فارغم، چون میدانم که هستی و رشتهی امور را در دست داری. نه اینکه فقط بدانم ــ میدانم ــ از آنجور دانستنهایی که از تجربه برمیآیند نه فقط از علوم نوشتهشده در کتابها. هزار بار به خودم گفتهام که اگر تو یک نفر با آنچه خداوند برایت انجام داده نتوانی در دل طوفان آنقدر فارغ باشی که بنشینی به رمان خواندن، خداوند از بندههای دیگرش چگونه توقع ایمان داشته باشد؟)
پروردگارا، کمککن که کوچکبودنمان کاری نکند که سبب ناامیدی شما از ایمان ما بشود.
الهی شکرت…




دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.