همآغوشی عاشقانهی اندیشه و کلام
امروز تجربهی جالبی داشتم که وصل میشود به اتفاقی در هفتهی گذشته. خواهرم در بخش منابعانسانی یک شرکت معتبر، یا بهتر است بگویم معتبرترین شرکت حال حاضر کشور، کار میکند. (این را گفتم که کمی بعدتر به افتخارات خودم بیفزایم.)
هفتهی پیش جناب مدیر به خواهرم گفت که یک متن خوبی نیاز دارد تا به مناسبت روز زن در لوح تقدیر خانمهای شرکت بنویسند. از خواهرم خواست که اگر میتواند کمکش کند. خواهرم هم به سراغ من آمد؛ انگار که برای انشای مدرسه دست به دامن کسی شوی. متاسفانه فرصتمان بسیار محدود بود، هر چه میتوانستم در آن وقت اندک تراوش کنم بیرون ریختم.
امروز عکس لوحتقدیر را برایم فرستاد که یکی از نوشتههای من با فونت ضخیم بالای آن نوشته شده بود. یک لحظه احساس شعف کردم، احساس مهمبودن، حس اینکه انگار یکی از نوشتههایم جایی منتشر شده است.
از اینکه زیر سقف خودم منتشر میکنم لذت میبرم، اما این هم احساس متفاوت و خوشایندی بود. ولی چیزی که بیش از آن توجهم را جلب کرد این بود که واقعن سرم درد میکند برای چالشهای مرتبط با نوشتن، این قبیل چالشها نه تنها آزارم نمیدهند بلکه خون پرحرارتی را در رگهایم به جریان میاندازند؛ وقتی خودم را در تنگنای موضوع و زمان برای نوشتن قرار میدهم تازه میشوم. مثل یک ورزش سنگین است؛ قبل از شروع ورزش همه چیز به نظر طاقتفرسا میآید، اگر به آن بیندیشی شاید اصلن شروعش نکنی. اما احساسی که پس از یک ورزش سنگین تجربه میکنی آنقدر مطلوب است که دوباره و دوباره قانعات میکند که به سراغش بروی، با وجود تمام دردها و دشواریها.
(این را وقتی به درستی درک کردم که تمرین «سی روز، سی عنوان» را انجام دادم؛ به این صورت که باید از عنوان به سمت متن بروی؛ یعنی لیستی از سی عنوان را آماده میکنی و هر روز طبق لیست عنوانها را گسترش میدهی تا تبدیل به یک متن شوند. به نظرم به مراتب دشوارتر از این است که از متن به عنوان برسی. تمرین فوقالعادهای بود که حقیقتن موتور مرا روشن کرد.)
نوشتن شاید بیش از هر چیز به ورزش شبیه باشد؛ شروع یک متنِ تازه دشوار مینماید اما شعفی که پس از پیمودن این مسیر پیدا میکنی را با کمتر لذتی میتوان مقایسه کرد. البته شاید اینها همه به خاطر علاقمندی من است؛ من به کارهای متنوعی پرداختهام که هر کدام چالشهای خودشان را داشتند اما موضعم در مقابل هیچکدامشان خوشامدگویانه نبوده است. حالا نوشتن مثل یک کودک خواستنی خوب توانسته جایش را در قلبم باز کند. حس مادری را دارم که مسئولیت فرزندْ برایش یک دشواری خوشایند است.
الهی تو را شکر برای نوشتن که حاصل همآغوشی عاشقانهی اندیشه و کلام است.
الهی شکرت…


دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.