همگی فرزندان یک مادریم
بارها به کلام گفتهام یا در ذهن یقین داشتهام که «من فرق دارم»، «برای من جور دیگری پیش خواهد رفت»، «من شبیه همه نخواهم شد» و در تمام آن موارد درست رأس ساعت، یک مشتِ بزرگ از ساعت دیواری بیرون آمده و محکم به صورتم نواخته شده است و همزمان صدایی از درون ساعت این جمله را با تاکید تکرار کرده است که «کمتر حرف مفت بزن.» و اگر معدود دفعاتی توانسته باشم فاصلهام را با این لافزنیهای درونی حفظ نمایم، همان دفعات قدّم به ساعت دیواری نرسیده است و مشت نخوردهام.
حالا هر روز به خودم یادآوری میکنم که تو دقیقن مثل دیگران هستی؛ فقط کمی شکل و قوارهی رنجها و دلخوشیهایت فرق دارد. تصور نکن که بهتر از دیگران بلدی با آنها روبرو شوی یا تصور نکن که برخورد تو با آنها سبب تمایزت از دیگران میشود. هیچ چیز در این جهان کسی را بر کسی ارجح نخواهد کرد. چطور یکی بودنت را با سایرین نمیبینی؟ چطور نمیفهمی که «او» دقیقن خود تو هستی در هیبتی متفاوت؟ چطور به خاطر نمیآوری که همه چیز را قبلن دیدهای، شنیدهای، حس کردهای؟
دست بردار از توهم متفاوت بودن، همین «تو» را خیلیها بهتر از تو بلدند زندگی کنند بیهیچ ادا و ادعایی. فاصلهای نیست میان تو و هیچکس دیگر، دنیا قرار نیست با تو جور دیگری رفتار کند، همگی فرزندان یک مادریم، برای همهمان از یک ظرف غذا میریزند.
هر چه زودتر این را بفهمی کمتر غافلگیر میشوی و البته کمتر مشت میخوری.
الهی شکرت…


دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.