ماجرای ده روز بیماری بدون دارو
از چهارشنبه (۱۴۰۴/۰۴/۰۴) بدنم وارد تونل بیماری شد (این تاریخ ویژه را چه مبارک گذراندم)؛ ماجرا با یک سردرد اللهاکبری شروع شد و با یک دل درد بسیار شدید و بالا آوردن ادامه پیدا کرد. سپس درحالیکه دل درد هنوز ادامه داشت بدندرد بسیار شدید هم به آن اضافه شد به طوریکه از گردن به پایین به ویژه در ناحیهی کمر درد شدیدی وجود داشت؛ نه میتوانستم بنشینم، نه بخوابم نه راه بروم.
دردِ بدنم از کمر حرکت کرد و به سرشانهها رسید و بعد به پاها سرایت کرد. سپس وارد مرحلهی گلودردی بسیار عجیب و شدید شدم که هیچوقت نظیرش را تجربه نکرده بودم. یک شب حتی قلبم هم درد گرفته بود. انصافن این یکی دیگر برایم بسیار عجیب و تا حدودی هم نگرانکننده بود چون پیش نمیآید که قلبم درد بگیرد. تب هم که به عنوان مکانیسم دفاعی بدن، همیشه در پسزمینه حضور داشت. دستآخر هم به یک آبریزش بینی و سرفهی شدید ختم شد که کماکان ادامه دارد.
اردیبهشت سال گذشته متعهد شدم که دارو نمیخورم. گفتم یا میمیرم یا بدنم راهی برای مقابله با بیماری پیدا میکند. از آن زمان تا کنون تجربهی چند سردرد را داشتم. از زمان رفتن مادر هم تجربهی چند دلدرد شدید را داشتم. اما هیچوقت بیشتر از یک روز درگیر نبودم. تمام این دردها را هم با کیسهی آبگرم رفع و رجوع میکردم که انصافن به نظرم از بینبرندهی تمام دردهای عالم است. حتی میتواند مرهمی بر شکستهای عشقی و ورشکستگیهای مالی هم باشد. برای یکی از دوستانم هم خریدم، او هم این حرف را تایید میکند.
در این بیماری هم اگر کیسهی آبگرم نبود من به تنهایی از عهدهی مقابله یا دستکم صبوری در برابر بیماری برنمیآمدم. تقریبن روزی ده عدد یا بیشتر لیموترش میخوردم و آویشن و بابونه و هر علوفهای که داشتم را دم میکردم.
میلم به غذا نمیرفت، روزهای اول کمی مرغ خوردم اما بعد دیگر فقط میتوانستم سوپ بخورم. از قوری نِتی هم استفاده میکردم و بینیام را با آبنمک ولرم شستشو میدادم.
انصافن تلاش کردم که خودم را نیندازم و نگذارم بدنم بیش از حد وارد فضای بیماری شود؛ دو بار تا مزار رانندگی کردم، پدرم را دکتر بردم، چند بار به پدر سر زدم و کمکش کردم، خانه را تمیز کردم (که بعدش احساس کردم مریضتر شدم)، یک روز هم مسیری را پیاده رفتم که مثلن هوای تازه به سرم بخورد اما موقع برگشت دیدم که نمیتوانم برگردم؛ خواستم تپسی بگیرم اینترنت وصل نمیشد. خوشبختانه تپسی گزینهی درخواست تلفنی داشت که کارم را راه انداخت.
این وضعیت درحالی بود که باید تعهداتم را در مقابل مشتریهایی که به دلیل قطع بودن اینترنت نتوانسته بودم کارهایشان را پیش ببرم انجام میدادم. مجبور بودم تا دیروقت بیدار بمانم چون اینترنت اصلن همراهی نمیکرد و فیلترشکنها هم که به جای شکستن فیلترها کمر مرا شکسته بودند.
همه میگفتند احمقی، برو دکتر، مریضی در بدنت میماند، گلویت چرک کرده، چرک میریزد در بدنت و از این حرفها. من به بدنم میگفتم عزیزم؛ یا این پایان من و تو است یا تو میتوانی از عهدهاش بربیایی. اما اگر بتوانی بسیار قویتر میشوی، واکسینه میشوی. میگفتم بدن عزیزم من دیگر هرگز به دوران اسارت دارو برنمیگردم.
(من تمام عمر در اسارت دارو بودم؛ آدمی بودم که با هر اشارهای دارو میخورْد، نمیگذاشتم حتی نشانههای درد پیدا شود، همه جور دارویی هم داشتم و اکثر داروها را میشناختم. اما از جایی به بعد این اسارت واقعن برایم آزارنده شده بود؛ از فکر اینکه درد یا بیماری به سراغم بیاید و دارو نداشته باشم وحشتزده میشدم. میگفتم اگر من جایی بروم و آنجا دارو نباشد باید چه کار کنم؟ یک جایی به خودم آمدم و گفتم من میخواهم به این اسارت پایان دهم، به هر قیمتی که برایم تمام شود، شاید حتی مرگم را نزدیکتر کند اما حتی به این قیمت باز هم میخواهم از اسارتش رها شوم. اولین باری که بعد از تعهدم دچار سردرد بسیار شدیدی شدم گفتم خدایا من متعهد میمانم تو مسیر را به من نشان بده. خداوند در هر بار آمدن درد به راهکارهای تازهای هدایتم کرد و من دیگر دارو نخوردم. البته بگویم که وقتی دستم سوخت چون شدت جراحت زیاد بود ویتامین E و کولاژن خوردم اما قرص و دارو جهت رفع هیچ درد یا آثاری از هیچ نوع بیماری نخوردم. به نظر خودم همین تعهد باعث شد که گرفتار هیچ ویروسی حتی سرماخوردگی نشدم، با وجودیکه در کارگاه بیشتر از تعداد آدمها ویروس وجود داشت.)
این بار مدت زمان خروج درد و بیماری از تنم بسیار طولانیتر از حد انتظارم بود و شکلِ درد دائم تغییر میکرد (این یکی حتمن ویروس بود) به ویژه وقتی قلبم درد گرفت عجیب شده بود. اما به هر حال خداوند یاری کرد تا به تعهدم پایبند بمانم.
حالا هم نمیدانم که آخر و عاقبت این تعهد به کجا میرسد، چه بسا که واقعن مرگِ تنم را تسریع کند اما این تعهد در مقابل ندای بدنم شکل گرفت که نیازش را فریاد میزد.
بنابراین میکوشم به بدنم اعتماد کنم و پشتش بایستم و برایش صبور باشم تا این بدن قوی که به داروخانهای چندین میلیون ساله دسترسی دارد بتواند راه مناسب جهت مقابله با بیماریها را پیدا کند.
الهی شکرت…
پینوشت:
این یادداشت به هیچعنوان توصیهای برای کسی ندارد و صرفن یک تجربهی شخصی است. بدن هر فرد متفاوت است و نیازهایش باید به شکل خاص خودش برطرف شوند. بنابراین اگر کسی دارویی مصرف میکند نباید آن را خودسرانه قطع کند.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.