فقط کمی وا بده
بعضیها طوری با شوخیها مواجه میشوند که آدم فکر میکند خانوادههایشان احتمالن از دل کتابهای تعلیمات اجتماعی بیرون آمدهاند؛ همانقدر اتوکشیده و منظم و داخل کادربندی به طوریکه همگی در یک کیف سامسونت جا میشوند. انگار که هرگز کسی سربهسر کسی نگذاشته است و حرف مسخره یا خندهداری به دیگری نزده است.
شاید هم واقعن اینطور بوده باشد و ایرادی هم وارد نیست، اما شخصن تجربه کردهام که اگر فقط کمی وا بدهی و بگذاری شوخیها به تو نزدیک شوند و بعد خودت هم شروع کنی به مسخرهکردن اوضاع پیرامونت (به ویژه آن قسمتهایی که سختتر به نظر میرسند) نرمنرمک میفهمی که زبان زندگی زبان شوخطبعی است. دنیا دلش میخواهد سربهسرت بگذارد و هر چه تو باجنبهتر باشی به تو سادهتر میگیرد.
اما اگر خودت را سفت نگه داری، کمکم کار را به شوخیهای دستی و زمخت میکشاند. از نظر خودش هنوز دارد شوخی میکند فقط تو خودت را سفت گرفتهای و نمیگذاری این سوزن راحت در عضله فرو برود.
این را منی میگویم که «خودمهمپنداریام» نگذاشته است به خیلی از شوخیها بخندم، چه رسد به اینکه خودم اهل شوخیکردن باشم. اما هر جا که زبان طنز زندگی را فهمیدهام و توانستهام بخندم به شوخیهایش، آنجا سهل گذشته است و در مقابل هر جا که تصور کردهام خندیدنْ کار آدمهای جلف و سبکسر است، دنیا شلوار را (گاهی هم دامن را) از پایم درآورده است و مرا عریان در میانهی زندگی رها کرده است تا دریابم که نباید این دورهمی دلچسبِ دنیا را با جدیت بیمایهام تبدیل به فضایی خشک و بیروح نمایم.
الهی شکرت…
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.