عکس زندگی انسان روی نگاتیو
باز هم یک همسایه لخت در بالکن بود، درست وقتی که من چای میخوردم. نگاهم که آن طرف افتاد مجبور شدم به نگاهکردن ادامه دهم چون نمیفهمیدم در بالکن دقیقن چه کار میکند. وقتی سرم را برگرداندم و یک لحظه چشمم را بستم تصویر ساختمان را در تاریکی پشت چشمم میدیدم اما شبیه به چیزی که در دوربینهای عکاسی قدیمی روی نگاتیو ثبت میشد؛ یعنی جای تیرگی و روشنایی برعکس بود و رنگها هم متفاوت.
وقتی مدتی به یک منبع نور خیره شوی و بعد به جای دیگری نگاه کنی تصویری پیش چشمت میبینی که شبیه به یک نگاتیو است، یعنی قسمتهای تیره اینبار روشن میشوند و قسمتهای روشن تیره.
حتی وقتی گوشهی چشمم را با دست بالا و پایین میکردم رنگها تغییر میکردند. این تصویر مدتزمان زیادی ادامه داشت، ظاهرن خیلی زیاد به آن طرف خیره شده بودم. به خاطر درک پدیدههای طبیعی است که خیره میشوم نه به خاطر فعالیتهای عجیبِ همسایهی لخت در بالکن.
دوستم میگفت از وقتی تو در مورد لختبودن همسایهها نوشتی من متوجه شدم که خانم همسایه همیشه لخت میآید در بالکن، نمیدانم چرا تا قبل از آن دقت نکرده بودم.
یک دوست دیگرم که ایران نیست عکسی از بالکن همسایه فرستاد با چند مرد خوشهیکل لخت یا نسبتن لخت، گفت بیا این را مخصوص تو گرفتهام.
باید داستان «همسایهی لخت در بالکن» را بنویسم، همهی نشانهها به این سمت هدایتم میکند.
دارم میکوشم یک جوری این پدیده را تبدیل به چیزی معنوی کنم؛ مثلن اشاره به همان تصویر نگاتیوی بعد از خیره شدن به همسایهی لخت و عملکرد حیرتانگیز چشم انسان که منشاء خلق دوربینهای عکاسی بوده است.
واقعن چه چیزی معنویتر از این است؟
الهی کمک کن نگاهمان سمت تو باشد که وقتی سر میچرخانیم نور تو را همه جا ببینیم، نوری که وقتی به زندگی انسان تابیده میشود دیگر انسان به هر تاریکخانهای که برود و عکس زندگیاش را روی هر کاغذی که چاپ کند همهاش نور است.
الهی شکرت…
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.