ضربان قدرشناسی
نمیتوانم به قدر کافی قدردان حضور بعضی آدمها در زندگیام باشم؛ کاش میشد نوار قلبی گرفت که در آن ضربان قدرشناسی انسان مشخص باشد، یا میشد نمایی از درون قلب نشان داد که احساس قدرشناسی در آن پیدا بود.
انسانهایی که نه فقط درسهایی مقطعی بلکه شیوههای تازهای از نگریستن و اندیشیدن را یاد میدهند. انسانهایی که آموزگاری را صرفن مجالی برای مهارتآموزی نمیدانند، بلکه آن را فرصتی تلقی میکنند برای ایجاد یک نوع «سیاق زیستن» که تسری مییابد به تمام جنبههای زندگی آدم. آنها میدانند که مهارتها را اغلب به سادگی میتوان آموخت اما سخت میتوان مسیر آموختن را تبدیل به سبک تازهای برای زیستن کرد؛ چیزی که خودشان عمومن به دشواری و البته با هوشمندی آموختهاند و آن را سخاوتمندانه در اختیار دیگران میگذارند.
اگر کسی آنقدر توانمند است که نه تنها چیزی برای یاددادن دارد بلکه میتواند آن را تبدیل به شکل تازهای از «بودن» نماید میتوان تا ابد قدردانش بود و من آنقدر خوشاقبال بودهام که چنین آموزگارانی داشته باشم.
الهی شکرت…
(گفته بودم که هر بار بیهوا به ساعت نگاه میکنم یک ساعت خوشگل میبینم و به گمانم این لبخندزدن یا چشمکزدن خداوند است؟ ساعت ۰۰:۰۰ را دیدم؛ به نظرم این دیگر نه یک لبخند ساده بلکه خندهی بلند خداوند است.)


دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.