سلطان کجا هستی؟

– اگر شیر بودم می‌رفتم باغ وحش و می‌شدم سلطان باغ وحش. چه اهمیتی دارد که سلطان کجا باشی؟ مهم سلطان بودن است. اگر سلطان باشی در باغ‌وحش به مراتب بهتر از این است که هیچی نباشی در جنگل. این چه فازی است که خیلی‌ها برمی‌دارند که مثلن می‌خواهند کارِ سخت را انجام دهند؟ به فرض هم که پیروز شوند مگر بیش از یک تاج می‌شود روی سر کسی گذاشت؟ نهایتن همان یک تاج خواهد بود حالا قدری خوش‌رنگ‌ و‌ لعاب‌تر. ارزش این همه زور زدن را دارد؟ همان سلطان جنگل اگر بیاید به باغ‌وحشی که از قبل سلطان دارد نفر دوم است و باید منتظر اجازه‌ی من باشد. پس زور بازو و یال و کوپالش متضمن جایگاهش نخواهد بود. آن همه که زور زده است اعتباری برای خودش دست‌و‌پا کند فقط تا شعاع چند کیلومتری به دادش خواهد رسید. این همه مشقت فقط برای چند کیلومتر؟ به نظرم ریاضی شیرها ضعیف است.

– پس تکلیف آزادی چه می‌شود؟

– آزادی؟ منظورت آزادی در حوالی چند کیلومتری است؟ ممنون، صرف شده است.

– فکر نمی‌کنی این راحت‌طلبیِ تو مثل این است که پولت را جایی بگذاری و سودش را بگیری به جای اینکه آن را صرف راه‌اندازی کاری کنی؟

– منظورت این است که آن شیرها دارند کارآفرینی می‌کنند؟ بله، به هر حال خوردن حیوانات دیگر و به جان هم انداختن شیرهای جوان‌تر کسب‌و‌کار تمیزی است، مطمئنم برایش وام هم می‌دهند.

– در جنگل هر جفتی که بخواهی انتخاب می‌کنی، هر غذایی که بخواهی می‌خوری. در جنگل اختیاردار خودت هستی.

– به خاطر گوزِ شور امثال شماهاست که نسل‌ شیرها رو به انقراض است.

– شاید با روش تو نسل منقرض نشود، اما برده‌وار زندگی کردن در بلند‌مدت ما را از بین خواهد برد؛ وقتی که دیگر نتوانیم مطابق با ذات‌مان زندگی کنیم آن را از دست خواهیم داد و تبدیل به چیز دیگری خواهیم شد.

– ترست از چیست؟ اینکه اگر شیرها نباشند جنگل بی‌سلطان بماند؟

– این همه نادیده‌گرفتن ارزش‌ها، بی‌اعتنا بودن به پیشینه‌ها، از یاد بردن بهای گزافی که برای دست‌یافتن به جایگاه‌مان پرداخته‌ایم برایم عجیب است. تو فقط درگیر زنده‌ماندنی، اما به چه قیمتی؟

– می‌دانی مشکل تو چیست؟ اینکه باهوش نیستی. تو تصور می‌کنی آزادی‌طلبی فقط با نعره‌کشیدن محقق می‌شود. شاید یک زمانی این‌طور بود، اما ارزش‌هایت را باید بازنگری کنی، ارزش‌هایی که نسل‌ات را منقرض می‌کنند حتمن یک جای کارشان خراب است. من نعره نخواهم زد، نه چون بلد نیستم، چون دیگر جواب نمی‌دهد. دنیا پر است از آدم‌هایی که نعره می‌زنند، حتی در موقعیت‌های پیش‌پا‌افتاده مثل خطاهای رانندگی. رفتارهایی که روزی اجداد تو را مبدل به سلطان جنگل می‌کردند دیگر ناکارآمد شده‌اند، نشانه‌اش هم این است که در طول هزاران سال نتوانسته‌اند چیزی را تضمین کنند. اگر این زمان را صرف تغییر نگرش‌هایتان می‌کردید شاید تا الان امپراطوری ساخته بودید و نیازی نبود که هنوز هم دربه‌در غذا و امنیت باشید. شما هم درگیر زنده‌ماندنید اما با مشقت. می‌دانستی اگر ملکه را از کندو بیرون بیاورند زنبورها دست از کارکردن می‌کشند و به زودی همگی‌ می‌میرند؟ ملکه دلیل زنده‌ماندن زنبورهاست. زنبورهای عسل از مفید‌ترین موجوداتند، اما اسیر نگرش‌های کهنده مانده‌اند درحالیکه می‌توانستند بسیار مفید‌تر و کارآمدتر باشند. شما را هم نگرش‌های فرسوده پابند خودش کرده است تا جایی که هنوز نعره‌زدن را ارزش می‌دانید.

– خدا را شکر که تو شیر نیستی، وگرنه مایه‌ی آبروریزی شیرها می‌شدی.

الهی شکرت…

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *