دوست اجتماعی چه کوفتی است؟
یک زمانی یک جایی پیادهروی میکردم. آقایی مسافت زیادی را دور زد و از ماشیناش پیاده شد تا پیشنهادش را مطرح کند، پس از رد پیشنهاد، بهزعم خودم مسافت زیادی را پیادهروی کردم و به نظرم سر از جای دیگری از شهر درآوردم.
سرم پایین بود و به سرعت ایدهای که در ذهنم شکل گرفته بود را به گوشی منتقل میکردم تا مثل ماهی از دستم سُر نخورد. سرم را که بالا آوردم او را دیدم که از روبرو میآمد. این فقط یک اتفاق بود و از آنجاییکه نیش من همیشه به اتفاقات باز است غلطی کردم و لبخندی نثار اتفاق پیشآمده کردم.
چند لحظهی بعد او را کنارم دیدم با یک پیشنهاد تازه: «نمیشود فقط دوست اجتماعی باشیم؟»
خارجیها میگویند ?What the fuck
البته من آنقدر مودب هستم که بگویم ?What the heck
(هرچند بار معناییاش چندان تفاوتی ندارد و فقط کمی زهرش گرفته میشود.)
به قول عزیزی، «کات به کلوزآپ» هر بنیبشری که در طول تاریخ با پیشنهادیهای وزین مواجه شده است.
ماجرا برای من دو سمت داشت؛ یک سمتش این بود که وقتی بیشتر فکر کردم دیدم این «بهزعم خودم» متر درستی برای سنجش بُعد مسافت نیست، درست است که زمان زیادی گذشته بود اما من هنوز خیلی هم دور نشده بودم از مکان اولیه، چرا که بارها متوقف شده و چیزهایی را در گوشی نوشته بودم، بنابراین احتمال چنین اتفاقی خیلی هم دور از ذهن نبود و لازم نبود لبخندی را خرج این اتفاق باورپذیر کنم که باید حدس میزدم سبب ادامهی ماجرا خواهد شد.
سمت دیگرش مسالهی «دوست اجتماعی» بود، من نمیدانم دوست اجتماعی چهجور دوستی است (مگر با هر کسی دوست هستیم از اجتماع نیست؟ یا مگر روابط ما به طور کلی غیراجتماعی است که این وسط بعضیها را اجتماعی بدانیم؟ چطور میشود که مثلن «صمیمی» متضاد شده است با اجتماعی؟ یعنی یا یک نفر صمیمی و نزدیک است یا اجتماعی).
در هر صورت من دوست اجتماعی ندارم اما میتوانم حدس بزنم که بلاتکلیفترین نوع مراودهی آدمهاست؛ تکلیف من هم که با بلاتکلیفی روشن است، اینجا نوشتهام:
چرا از رویارویی با پایان میترسیم؟
حالا برای اینکه این یادداشت از بلاتکلیفی دربیاید یک نصیحتی عرض کنم؛ پیادهروی کنید، امکان ندارد از پیادهروی دست خالی برگردید. این را دقیقن ده سال پیش در شرایطی خاص کشف کردم، آن زمان هر روز ساعت ۶ صبح بیرون از خانه بودم، بعد از حدود دو سال استمرار، شکل و زمان پیادهروی را تغییر دادم و اتفاقن ایدهها بیشتر هم شدند. هنوز هم هر بار که پیادهروی میکنم حتمن با تعدادی ایده برمیگردم؛ حالا چه برای نوشتن چه برای بهبود سبکزندگی. بعضیها به کارهایی مثل پیادهروی میگویند «مراقبهی فعال»، یعنی بدنت در سکون نیست اما تاثیری مانند مراقبه دارد. برای من چنین تاثیری دارد.
الهی شکرت…


دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.