بدا به احوال قلب هزارپارهی ما
پدر خواب قشنگی دیده است؛ خواب دیده همه میخواستند صبحانه بخورند، به پدر میگویند بیا صبحانه بخور، پدر میگوید «من که صبحانه ندارم.» مادر میآید و میگوید «چرا نداری، در یخچالت رو باز کن، برات صبحانه گذاشتم. بخور تا من بیام.» پدر یخچال را نگاه میکند و میبیند سه تا ساندویچ برایش گذاشته است مادر، حتی محتویات ساندویچها را به خاطر داشت و برایم گفت.
(اگر خواب قشنگی است پس چرا من انقدر گریه میکنم؟)
مادر؛ با تمام قلبم شرمندهام، شرمندهام که مثل تو باعرضه نبودم، شرمندهام که نتوانستم کاری انجام دهم و هنوز هم نمیتوانم، شرمندهام که خودم نیامدم ببرمت بیرون، شرمندهام برای تمام آنچه تجربه کردی.
خوشا به احوال تو که این اندازه پربار زندگی کردی، خوشا به احوال ما که تو مادرمان بودی، خوشا به احوال پروردگار که تو پیشش برگشتهای. در این میان تنها بدا به احوال قلب هزارپارهی ما.
الهی شکرت…
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.