گاهی بی دلیل اشک هایم سرازیر می شوند

[vc_row][vc_column][vc_row_inner][vc_column_inner width=”1/6″][vc_column_text text_larger=”no”]

[/vc_column_text][/vc_column_inner][vc_column_inner width=”2/3″][vc_column_text text_larger=”no”]این متن را با صدای مریم کاشانکی بشنوید.[/vc_column_text][vc_column_text text_larger=”no”]

[/vc_column_text][/vc_column_inner][vc_column_inner width=”1/6″][/vc_column_inner][/vc_row_inner][vc_separator border_width=”2″][vc_column_text text_larger=”no”]

می خواستم ماجراهای دیروز را بنویسم، ماجراهای پریروز را، تمام ماجراهايي را كه در نبودنت اتفاق افتاده اند؛ می خواستم بنویسم هسته های نارنج را در چند گلدان کاشته ام اما هیچ کدامشان سبز نشده اند،‌ می خواستم بنویسم چند روز است که ذهنم درگیر آن اتفاقیست که بیست و چند سال پیش افتاده است، می خواستم بنویسم که گاهی بی دلیل اشک هایم سرازیر می شوند و سریع خودم را جمع و جور می کنم.

می خواستم بنویسم فلانی آمد، فلانی رفت، او این را گفت،‌ من آن کار را کردم، می خواستم روزمرگی هایم را بنویسم، ميخواستم بنويسم كه فكرم يكجا بند نميشود، حسم كه ديگر هيچ، مي خواستم از بهانه گيريهاي دلم بنويسم

مي خواستم بنويسم كه يادم بمانند تا وقتی آمدي همه را يكي يكي برايت بگويم. اما ديدم نوشتن ندارند، ديدم تا آن موقع كه تو بيايي تمام اينها آنقدر خاك خورده اند كه بعيد است برايت مهم باشند، حتي ديگر براي خودم     

دفترم را بستم.

راستی چرا نارنج ها سبز نشده اند؟!

[/vc_column_text][/vc_column][/vc_row]

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *