بایگانی برچسب برای: اتفاقی که بیست و چند سال پیش افتاده است

این متن را با صدای مریم کاشانکی بشنوید.

 

می‌خواستم ماجراهای دیروز را بنویسم، ماجراهای پریروز را، تمام ماجراهايی را كه در نبودنت اتفاق افتاده‌اند؛

می‌خواستم بنویسم هسته‌های نارنج را در چند گلدان کاشته‌ام اما هیچ کدامشان سبز نشده‌اند،‌

می‌خواستم بنویسم چند روز است که ذهنم درگیر آن اتفاقیست که بیست و چند سال پیش افتاده است،

می‌خواستم بنویسم که گاهی بی دلیل اشک‌هایم سرازیر می شوند و سریع خودم را جمع و جور می کنم.

می‌خواستم بنویسم فلانی آمد، فلانی رفت، او این را گفت،‌ من آن کار را کردم،

می‌خواستم روزمرگی هایم را بنویسم،

مي‌خواستم بنويسم كه فكرم يكجا بند نمی‌شود، حسم كه ديگر هيچ، می‌خواستم از بهانه‌گيريهای دلم بنويسم

می‌خواستم بنويسم كه يادم بمانند تا وقتی آمدي همه را يكی يكی برايت بگويم. اما ديدم نوشتن ندارند، ديدم تا آن موقع كه تو بيايي تمام اينها آنقدر خاک خورده‌اند كه بعيد است برايت مهم باشند، حتی ديگر براي خودم     

دفترم را بستم.

راستی چرا نارنج‌ها سبز نشده‌اند؟!