عشق به شرط چاقو
عاشقی اگر به شرط چاقو بود همه میرفتند سراغش؛ دیگر کسی از عاشقشدن نمیهراسید، بازش میکردند و اگر به قدر کافی سرخ نبود نمیخریدند. دنیا پر میشد از عاشقانههای سرخ، بیشک و بیهراس.
عاشقی اما مثل خریدن هنداونهی یلداست، گران و نامطمئن از سرخبودن.
اما واقعن چه لطفی دارد عشق به شرط چاقو؟ به فرض هم که سرخترین باشد؛ کارتی از پیش بازی شده است، بلیطی سوخته، کوپنی تاریخ گذشته، مزهای چشیدهشده.
لطف عاشقی به نامطمئن بودن است، به قابلپیشبینی نبودن، به نو بودن و نو شدن.
به دنبال اطمینان بودن برای این نامطمئنترین پدیدهی انسانی مثل این است که به دنبال نامیرایی باشی در میراترین جهانی که در آنیم.
زندگی به شرط مرگ است و عاشقی (گاهی) به شرط ترک یا شاید ترس یا درد.
اما ما همه زندگی میکنیم، حتی به شرط مرگ، پس چرا عاشقی نمیکنیم حالا به هر شرطی؟
الهی شکرت…



دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.