چه آرام و بیخبر رخنه کرد در عمق وجودم آن حس ِ غریب ِ لطیف. تو شدی تمام من و من دل بریدم از هر چه غیر ِ تو بود. نامش را نمیدانستم اما پیامش زیباتر بود از هرچه زیبایی که میشناختم. این همه را تنها یک چیز ممکن میکرد؛ میلاد تو که تولد عشق بود و تبلور زیبایی و چه زیبا گفت که «عشق را ایکاش زبان سخن بود».
بایگانی برچسب برای: میلاد
الهی شکرت…
الهی، بدون تو نمیشود.
بدون تو هرگز نشده است و هرگز نخواهد شد.
بدون تو تاریک است، بدون تو دلگیر است، بدون تو ترسناک است.
بدون تو من نیستم که بخواهم ببینم میشود یا نه.
الهی، تو باش.
همانقدر نزدیک که گفتهای باش.
از آن فاصلهای که گفتهای حتی ذرهای دورتر نشو.
اگر میشود از آن هم نزدیکتر شو؛ «نزدیکتر از رگ گردن».
تازهترین نوشتهها
- نه سخت بگیر، نه رها کن22 آذر 1404 - 11:04 ب.ظ
- فیلم سینمایی به مثابه کلیپ عروسی21 آذر 1404 - 11:48 ب.ظ
- خوشبختترین مردمان20 آذر 1404 - 7:14 ب.ظ
- همآغوشی عاشقانهی اندیشه و کلام19 آذر 1404 - 11:04 ب.ظ
- یک روز واقعی18 آذر 1404 - 11:11 ب.ظ

