یکی از قشنگیهای زبان فارسی این است که در آن چیزی به چیزی غالب نیست؛ مثل یک غذای خوب (تنها ملاک من برای خوب بودن یک غذا این است که در آن طعمی به طعمی دیگر غالب نباشد، بلکه همهی طعمها به یک اندازه باشند و غذا در نهایت یک مجموعهی خوشطعم باشد، بیآنکه بتوان گفت فلان مزه را دارد.)
در زبان فارسی هم آوایی به آوایی دیگر غالب نیست؛ نمیتوان گفت که مثلن «چ» زیاد است، یا «ق»، یا «ر». مثل زبان اسپانیایی حرف «ر» در آن مشدد گفته نمیشود، یا مثل فرانسوی «ق» در آن بیشتر شنیده نمیشود، یا مثل ترکی نیست که «چ» و «گ» قویتر گفته شوند، یا مثل عربی که «ع» و «ح» و «ص» از محلهای خاصی تلفظ میشوند که محکمتر از باقی حروف به نظر میآیند یا حتی مثل چینی و ژاپنی که آواها را کشیده یا با شدت خاصی میگویند. حتی در زبان انگلیسی هم که به نظر زبان سادهتری میآید حرف «ر» از محل خاصی تلفظ میشود که آن را از باقی حروف جدا میکند و همینطور حرف «ث» که تجربهی شنیداری متفاوتی ایجاد میکند.
اما در زبان فارسی همهی حروف انگار یکدست و دارای اهمیت یکسانی هستند. شاید در هر موقعیت دیگری، این ویژگی سبب ملالآور شدن آن موقعیت شود اما در مورد زبان به نظرم اصلن اینطور نیست، چون زبان توسط انسانها مورد استفاده قرار میگیرد و آنچه زبان را ملالآور میکند یا از حالت کسالتبار خارج میکند در واقع انرژی فردی است که از آن زبان جهت برقراری ارتباط استفاده میکند و نه خود زبان در ذاتش. وقتی آوایی در یک زبان به سایر آواها غالب میگردد انگار که چیزی از آن زبان بیرون میزند، مثل اینکه زیادی فلفل ریخته باشند در غذا و وقتی مکرر شنیده میشود دیگر فقط تندی فلفلش را به خاطر خواهی داشت که گاهی هم آنقدر تند میشود که نمیتوان به شنیدن ادامه داد.
البته که این ادویههای اضافیِ زبانهای مختلف به معنای بدمزه بودن آنها نیست، هر کدام تجربهای ویژهاند، حتی بعضیهاشان وقتی در قالب موسیقی قرار میگیرند بسیار خوشآواتر هم میشوند. من شخصن همیشه احساس ویژهای نسبت به زبان فرانسوی داشته و دارم، اما یکدست بودن طعمها در زبان فارسی سبب میشود که تجربهی شنیداری این زبان برای هیچکس آزاردهنده نباشد، مثل چیزی که هیچوقت از مد نمیافتد.
البته تمام اینها که گفتم برداشت شخصی و شاید حتی احساسی من باشد، اما به نظرم این ویژگیْ زبان فارسی را نرم و موزون و دلنشین میکند.
الهی شکرت برای زبان فارسی…