بایگانی برچسب برای: غمی عمیق

گاهي اوقات غمي به وسعت رشته كوههاي البرز بر دلم مي نشيند. غمي از جنس نشدن؛ مانندِ نمي شود كه بشود، مانندِ قرار نبود اينگونه شود ولي انگار دارد مي شود، مانند ِ اصلا ديگر نمي خواهم كه بشود.

غمي از جنسِ  ندانستن، نتوانستن، نخواستن و هر چه نَ در دنيا هست.

غمي مانند زمستان كه وقتي مي آيد انگار هيچوقت قرار نيست برود. غمي كه اصلا نمي خواهي كه برود.

غمي از جنسِ چراها و چگونه هايي كه پاسخشان را نمي داني.

اين همان نقطه ي اعتماد كردن است، نقطه ي هيچ كاري نكردن و صبور  ماندن است. نقطه اي كه معلوم مي شود چقدر ياد گرفته اي، نقطه ی رها کردن….