بایگانی برچسب برای: غافلگیری

جمعه‌ها صبحانه را سر مزار مادر می‌خوریم. این جمعه وقتی بساط صبحانه را جمع کردیم همه جا را جارو زدیم و تمیز کردیم. یک دفعه حواسمان به مورچه‌ای جلب شد که یک دانه از کنجد‌های روی نان صبحانه‌ی ما را به زحمت می‌کشید و با خودش می‌برد. گفتیم خداوند به این طریق روزیِ هر موجودی را به او می‌رساند.

همان خدایی که گفته است «چه بسیارند جنبندگانی که قدرت ندارند [به دست آوردن] روزی خود را بر عهده بگیرند، خداست که به آنان و شما روزی می دهد، و او شنوا و داناست.» *

این وعده‌ی خداوند است،‌ اینکه به ما و دیگر موجودات روزی می‌دهد، واقعن چرا باید برای لحظه‌ای نگران روزی خود باشیم؟

دیروز رفته بودم مخابرات، آقایی قبل از من بود که قرار بود قبضی را پرداخت کند. گفت به یک نفر می‌گویم برایم پرداخت کند. من در میان صبحت‌هایم ناچار شدم به خانم مسئول بگویم که مادرم به رحمت خدا رفته است، چون خط تلفن به نام مادر است.

همزمان یک سمت ذهنم پیش آقایی بود که گمان می‌کردم برای پرداخت قبض به کمک نیاز دارد. وقتی کارم تمام شد حس کردم او منتظر مانده تا کار من تمام شود، خودم پیشنهاد دادم که کمکش کنم و او استقبال کرد. قبضش را که پرداخت کردم گفت خدا مادرت را رحمت کند. باعث خوشحالی‌ام می‌شود این قبیل رحمت فرستادن‌های بی‌هوا از سوی آدم‌های غریبه. تشکر کردم و بیرون آمدم و طبق معمولِ این یازده ماه که هر بار به اداره‌ای سر زده‌ام با چشمان خیس بیرون آمده‌‌ام بغضم را قورت دادم.

سرِ مادر درد می‌کرد برای کارهای اداری و من هرگز گمان نمی‌کردم که بخواهم پا جای پای او بگذارم. در چند سال اخیر من کارهای اداری و قانونی مادر را برایش پیگیری می‌کردم، حالا به او می‌گویم مادر ببین من تبدیل شده‌‌ام به همان دختر اداری که تو آرزویش را داشتی، امیدوارم که راضی باشی.

دیروز خداوند برای من بیش از معجزه رقم زد، بسیار بسیار بیش از معجزه. شاید یک زمانی در موردش بنویسم یا بگویم. این اولین باری نیست که از سمت او معجزه دیده‌ام اما این‌بار یک جور دیگری بود،‌ از هر طرف که می‌نگرم فراتر از معجزه بود، طوری که تنها از خداوند برمی‌آید. یک‌بار دیگر مرا غافلگیر کرد آن هم با چیزی بسیار بسیار فراتر از انتظارم. هزارهزار بار به او گفته‌ام که من کم‌ام از امکانِ شکرگزاری و تو افزونی از هر نیازی. پس بپذیر این قدرِ اندک مرا.

الهی هزارهزار مرتبه شکرت…

*سوره عنکبوت – آیه‌ی ۶۰

من واقعن از غافلگیری خوشم نمی‌آید؛ نه دوست دارم کسی را غافلگیر کنم و نه دلم می‌خواهد کسی مرا غافلگیر کند. اصلن چه بلاهتی که تصور می‌کنیم می‌شود کسی را برای روز تولدش غافلگیر کرد، مگر اینکه دچار آلزایمر موقتی شده باشد. اینکه آدمها اصرار دارند یکدیگر را برای تولدشان یا هر مناسبتی غافلگیر کنند از علاقمندی من به کلی خارج است. ترجیح می‌دهم سوال شود که می‌خواهی روز تولدت چطور باشد؟

از خودم پرسیدم که چرا دوستش ندارم و مثل هر سوال دیگری در دوره‌های مختلف پاسخ‌های متفاوتی دریافت کردم؛ یک زمانی فکر می‌کردم از پایین بودن اعتماد‌به‌نفس و حتی احساس ارزشمندی است که دلم نمی‌خواهد غافلگیر شوم که البته این هم بود و هست، کاملن به آن واقفم و انکارش نمی‌کنم.

زمان دیگری فهمیدم که با شخصیت کنترل‌گر من که می‌خواهد حس کند به همه چیز تسلط دارد در تضاد است؛ انگار که وقتی برنامه‌ای بدون پرسیدن از من برای من چیده می‌شود ذهن مرا آشفته می‌کند، حتی مرا خشمگین می‌کند که چرا نظر من برای کسی مهم نبوده و خودشان بریده و دوخته‌اند.

اما بیش از همه‌ی این‌ها دلیلش این است که ما اصلن بلدِ این کار نیستیم؛ تمام برنامه‌ریزی‌هایمان هرقدر هم که حساب‌شده به نظر بیایند از بالا که بنگری تلاشی یک‌سره کودکانه‌‌اند؛ طوریکه همیشه یک نفر آن وسط‌ها گاف می‌دهد، همیشه چیزی خراب می‌شود و یا طبق برنامه پیش نمی‌رود. ما در نهایت فقط خودمان و ده‌ها نفر دیگر را هلاک کرده‌ایم و طرف مقابل را هم در تنگنای تظاهر به غافلگیری یا شادی مضاعف قرار داده‌ایم.

اصلن نمی‌خواهم ارزشش را پایین بیاروم یا بگویم که قابل قدردانی یا بامزه نیست که حتمن هست، فقط می‌خواهم بگویم که در تخصص ما آدم‌ها نیست و در نهایت هم چیز چندان دندان‌گیری تحویل نمی‌دهد.

تنها کسی که دوست دارم توسطش غافلگیر شوم خداوند است که او به‌راستی استاد این کار است؛ اگر بگویم صدها بار طوری غافلگیرم کرده که برنامه‌اش تا لحظه‌ی آخر هم لو نرفته است دروغ نگفته‌ام. برنامه‌ریزی دقیق او آنقدر برای مغز کوچک من بزرگ بوده که هرگز نمی‌توانستم حدس بزنم چه چیزی در انتظارم است و چگونه قرار است پیش برود. نه اعتماد‌به‌نفس پایینم، نه شخصیت کنترل‌گرم و نه هیچ مسخره‌بازی دیگری نتوانسته در مقابل شعف حاصل از این غافلگیری‌ها تاب بیاورد و من همواره خودم را نشئه‌ی این ظرافت طبع یافته‌ام.

اصلن همین‌که امروز به روی شگفتی نابی به نام زندگی چشم گشوده‌ایم آیا به قدر یک عمر غافلگیر‌کننده نیست؟

الهی شکرت…