بایگانی برچسب برای: توکل کردن

من همه‌ی دورهام رو ‌در زندگی زدم؛ وقتی میگم همه منظورم دقیقا «همه‌» است.

من تا تهِ تهِ تهِ مسیر بی‌ایمانی رو رفتم و سالها اونجا زندگی کردم.
با خدا نبودن رو تمام و کمال تجربه کردم.
طعمِ زندگی بدونِ او رو با تمام وجود چشیدم.
گزاره‌هایی مثل «فقط باید روی خودم حساب کنم…. خدایی نیست که اگر بود فلان و بهمان میشد یا نمیشد…. فقط من هستم و عقل و منطقم» و غیره و غیره رو میلیون‌ها بار به خودم و دیگران گفتم….

از اون طرف، زندگی کردن در سایه‌ی رحمت او رو هم تمام و کمال تجربه کردم.
با خدا بودن و سپردن و تسلیم بودن و توکل کردن رو هم زندگی کردم و نتایجش رو دیدم.

من هم ساکن جهانِ بی‌ایمانی مطلق بودم و هم ساکن جهانِ ایمانِ نصفه و نیمه‌ای که بلدم. ایمانی که مال پدر و مادر و رسانه و جامعه و دوست و غیره و ذلک نیست…

کامل نیست اما مال منه؛ ایمانی که از دلِ انکار متولد شده.

پس وقتی در مورد خدا حرف میزنم دقیقا می‌دونم دارم در مورد چی حرف میزنم؛ حرفی از روی ناآگاهی یا تحت تاثیر دیگران نیست.

قویاً معتقدم که این بخشی از سفر زیستنه که هر کس باید به تنهایی طی کنه. اما به عنوان کسی که در این مسیر بدجوری توی دیوار رفته به شما میگم که اگر دوست دارید دورهاتون رو بزنید، بفرمایید…. مهمون باشید.

نهایتش هشتاد سال درد و رنجه، تا اینجاش رو که تحمل کردید بقیه‌اش هم نوش جونتون باشه.

گاهي اوقات غمي به وسعت رشته كوههاي البرز بر دلم مي نشيند. غمي از جنس نشدن؛ مانندِ نمي شود كه بشود، مانندِ قرار نبود اينگونه شود ولي انگار دارد مي شود، مانند ِ اصلا ديگر نمي خواهم كه بشود.

غمي از جنسِ  ندانستن، نتوانستن، نخواستن و هر چه نَ در دنيا هست.

غمي مانند زمستان كه وقتي مي آيد انگار هيچوقت قرار نيست برود. غمي كه اصلا نمي خواهي كه برود.

غمي از جنسِ چراها و چگونه هايي كه پاسخشان را نمي داني.

اين همان نقطه ي اعتماد كردن است، نقطه ي هيچ كاري نكردن و صبور  ماندن است. نقطه اي كه معلوم مي شود چقدر ياد گرفته اي، نقطه ی رها کردن….