بایگانی برچسب برای: تولد شیمی درمانی از بمبارهای های شیمیایی

نکات امروز:

  • زندگی همین لحظه است، این لحظه را زندگی کنیم، درگیر گذشته و آینده نباشیم.
  • ما آدم‌ها فکر می‌کنیم پروردگار جهانیم و فکر می‌کنیم خداوند کارش را بلد نیست، ما بهتر می‌دانیم که اوضاع باید چگونه باشد.
  • ما از موهبتِ موجود در اتفاقاتِ به ظاهر ناخوشایند بی‌خبریم
  • انقدر خودمان را جدی نگیریم و فکر نکنیم در این جهان کاره‌ای هستیم.

از صبح زود باران به شدت شروع به باریدن کرده بود که لذت کار کردن را چندین برابر می‌کرد.

پدر و مادر چندین و چند بار به این نکته اشاره کردند که الان همه جا سیل راه می‌افتد و فلان اتفاق بد می‌افتد یا بهمان مشکل پیش می‌آید. یعنی ما حتی نمی‌توانیم برای لحظاتی ذهنمان را از ناخواسته‌ها جدا کنیم و در لحظه باشیم و از این لحظه لذت ببریم و به قبل و بعد فکر نکنیم. شرطی شده‌ایم برای این شکل از فکر کردن و البته که تصور می‌کنیم این یعنی نوع‌دوستی، یعنی به فکر دیگران بودن، درد دیگران را حس کردن و همه‌ی اینها یعنی انسان خوبی بودن، بنده‌ی مقبول خداوند بودن، آخرت را خریدن…

اوففف…. فقط می‌توانم بگویم بسیار بسیار سپاسگزار خداوندم که در مسیر آگاهی قرار گرفته‌ام و می‌دانم که هیچ‌کدام از این فکر‌ها درست نیستند. این شکلِ فکر کردن هیچ کمکی به دیگران و به ما نمی‌کند و صرفا ما را از نعمت‌ها در زندگی محروم می‌کند.

مثل این است که بگوییم من غذای اضافی را دور نمی‌ریزم و به زور می‌خورم چون خیلی‌ها در جهان غذا ندارند بخورند و این کار درستی نیست.
یکی نیست بگوید اگر تو چاق و بیمار بشوی آیا به آن آدم‌های گرسنه در جهان کمکی می‌شود؟ آیا آنها سیر می‌شوند؟ چرا پس توهم داری؟

آدم خوبی بودن به چه معنی است؟ با کدام معیار ما خوب یا بد هستیم؟

اگر ما حکمت اتفاقات را درک نمی‌کنیم معنی‌اش این نیست که اتفاق بدی است. اگر جنگل‌ها می‌سوزند یعنی حتما زمین به این اتفاق برای نو شدن نیاز دارد.

همیشه به این فکر می‌کنم که علم «شیمی درمانی» نتیجه‌ی بمباران‌های شیمیایی در خلال جنگ جهانی دوم بوده است و از آن زمان تا کنون میلیون‌ها انسان به زندگی و به دامان خانواده‌هایشان بازگشته‌اند و سالهای بسیار بیشتری عمر کرده‌اند. آری، از دل همان بمباران‌های شیمیایی خانمان برانداز این موهبت زاده شده است.

پس ما چه می‌دانیم که از پس سیل چه موهبت‌هایی زاده خواهد شد؟ چرا نمی‌توانیم در لحظه‌ی حال باشیم؟ چرا فکر می‌کنیم پروردگار جهانیم و باید نگران همه چیز و همه کس باشیم؟ چرا فکر می‌کنیم کاری از ما ساخته است یا این نگران بودنِ ما دردی را دوا می‌کند؟ چرا فکر می‌کنیم خداوند کارش را بلد نیست و ما بهتر می‌دانیم که اوضاع باید چگونه باشد؟

به نظر من ما آدم‌ها زیادی خودمان را جدی می‌گیریم و فکر می‌کنیم کاره‌ای هستیم.

بعد از ۱۷ ساعت روزه‌داری صبحانه‌ی مفصلی خوردم. حالا هر کس نداند فکر می‌کند کله‌پاچه خورده‌ام با نان سنگگ. نه عزیزم، بعد از حدود هشت ماه امروز کمی پنیر خوردم، آن هم از نوع لیقوان. اما چون عاشق پنیر هستم خیلی لذتبخش بود. اما اصلا احساس خسران ندارم، یعنی اگر هیچوقت هم پنیر نخورم اذیت نمی‌شوم.

تا ظهر بی‌وقفه کار کردم و بعد برای درست کردن نهار بالا رفتم. همان موقع شام را هم مهیا کردم. از هفته‌ی پیش در لیست کارهایم نوشته بودم که یخچال‌های پایین باید برفک‌زدایی شوند. در وضعیت افتضاحی بودند. تا به حال چنین قطری از یخ و برفک را در هیچ یخچالی ندیده بودم. یکیشان یخچال دوران دانشجویی من است و یکی هم یخچال قدیم مادر.

امروز احساس کردم که باید حتما این کار را انجام دهم وگرنه دیگر هیچ فرصتی برای انجام دادنش نخواهم داشت و این وضعیت خیلی به یخچال‌ها فشار می‌آورد. در ضمن مادر هم ناراحت است و کاری از او ساخته نیست.

بنابراین سریع دست به کار شدم، اما اعتراف می‌کنم که فکرش را هم نمی‌کردم که این پروژه تا این حد طاقت‌فرسا باشد؛ یک مصیبتِ واقعی بود که قریب به هفت ساعت طول کشید. عصبی و کلافه شده بودم. اصلا چند روز است که عصبی و کلافه هستم و دلیلش را هم نمی‌دانم. اما امروز دیگر به اوج خود رسیده بود؛ آب می‌ریخت، پایم به یک چیزی گیر می‌کرد، یک چیزی از دستم می‌افتاد… اصلا یک وضعی بود که نگو و نپرس. با اینکه در تمام مدت به چیزهایی که دوست داشتم گوش می‌کردم و هر از گاهی هم سری به کامپیوتر می‌زدم و بخشی از کارها را انجام می‌دادم، اما باز هم چیزی از فشار کار کم نمی‌شد چون در ذهنم نجواهایی داشتم که نمی‌توانستم ساکتشان کنم. باید در موردشان بنویسم.

چند دقیقه‌ای با خواهر تلفنی حرف زدم و دوش گرفتم و حالم خیلی بهتر شد. هفته‌ی فشرده‌ای پیش رو دارم و امیدوارم که به‌ همه‌ی کارها برسم. همیشه از خداوند درخواست می‌کنم که به من توان لازم را عطا نماید تا بتوانم از پس همه‌ی کارها به موقع و به خوبی بربیایم و او هم هیچوقت ناامیدم نمی‌کند.

الهی شکرت…