رویایِ بودنت آنقدر بزرگ بود که در سرم نمیگنجید.
دكترها سرم را شكافتند و گفتند: «توده بدخیم بوده است. شانس آوردی که به موقع خارجش کردیم.»
میبینی؟! به زندگی بدونِ رویای تو میگویند شانس…
یا آنها معنی زندگی را نمیدانند یا من معنی شانس را.
رویایِ بودنت آنقدر بزرگ بود که در سرم نمیگنجید.
دكترها سرم را شكافتند و گفتند: «توده بدخیم بوده است. شانس آوردی که به موقع خارجش کردیم.»
میبینی؟! به زندگی بدونِ رویای تو میگویند شانس…
یا آنها معنی زندگی را نمیدانند یا من معنی شانس را.
الهی، بدون تو نمیشود.
بدون تو هرگز نشده است و هرگز نخواهد شد.
بدون تو تاریک است، بدون تو دلگیر است، بدون تو ترسناک است.
بدون تو من نیستم که بخواهم ببینم میشود یا نه.
الهی، تو باش.
همانقدر نزدیک که گفتهای باش.
از آن فاصلهای که گفتهای حتی ذرهای دورتر نشو.
اگر میشود از آن هم نزدیکتر شو؛ نزدیکتر از «نزدیکتر از رگ گردن».