بایگانی برچسب برای: به اندازه‌ی بودنت باش

به اندازهٔ بود باید نمود
خجالت نبرد آن که ننمود و بود

اگر کوتهیْ پای چوبین مبند
که در چشم طفلان نمایی بلند

منه جان من آب زر بر پشیز
که صراف دانا نگیرد به چیز

زر اندودگان را به آتش برند
پدید آید آنگه که مس یا زرند

کسانی که فعلت پسندیده‌اند
هنوز از تو نقش برون دیده‌اند

سعدی جانم همه‌ی این حرف‌های قشنگ را به این زیبایی گفته است که بگوید «گوزِ شور نیا.»

حالا شما قضاوت کنید؛ استاد سخن منم که در سه کلمه بحث را جمع کرده‌ام یا سعدی جان؟ دایره‌ی لغات من وسیع‌تر است یا ایشان؟ اثرگذاری حرف من بر جامعه بیشتر است یا حرف ایشان؟ سخن من قابل‌فهم‌تر است یا سخن ایشان؟

(مصداق بارز گوز شور آمدن همین است.)

به این می‌اندیشم که اگر کلامی را می‌خوانم اما به کار نمی‌بندم بهتر است وقتم را صرف کار مفرح‌تری کنم؛ مثلن بنشینم به تخمه شکستن و غیبت کردن.

واقعن چه اندازه بلدم به اندازه‌ی بودنم باشم و سعی نکنم با پای چوبین خود را بلندتر از آنچه هستم نشان دهم؟

نمی‌دانم، اما این را می‌دانم که کم نبوده زمان‌هایی که ادا درآورده‌ام و سعی کرده‌ام پشیز را با آبکاری زر به خودم و دیگران بفروشم. ظاهرن چندان موفق نیستم در خواندن و به کار بستن، پس امیدوارم تخمه‌اش تازه و خوش‌مغز باشد.

الهی شکرت…