بایگانی برچسب برای: بازگشت پرستوها

صدای پرستوها شنیده میشه. دوباره برگشتن به رسم هر سال. اردیبهشت هم با اومدنشون شروع شده. دلم میره واسه این بهار. دیشب توی بالکن غروب آفتاب رو تماشا کردم. (وقتی ساختمون بلند اون طرف خیابون تکمیل بشه دیگه نمی تونم غروب آفتاب رو ببینم، اما الان می خوام لذت ببرم از هر لحظه اش)

آسمون سیاه و سرخ و آبی بود. نسیم خیلی ملایمی پوستم رو نوازش می کرد. هوا پر از عطر بهار بود. چقدر حظ بردم من از این حال و هوا. چقدر بیشتر و بیشتر فهمیدم که من عاشق زندگی هستم. عاشق تک تکِ لحظه هایِ  بودن، عاشق تلاش برای بهتر شدن، عاشق درک کردن زیبایی طبیعت، عاشق این لحظه‌هایی که مثل دیشب اشک شوق می‌ریختم از درک نعمت بی‌نظیر حیات. می‌تونستم یه مشت خاک باشم وسط باغچه، اما این منم؛ منِ زیبا، منِ خلاق، منِ توانمند، منِ با استعداد، منِ مهربون، بله دقیقا منم.

من، من آفریده شدم تا بیام به این دنیا و نعمت حیات رو با تمام وجودم بچشم.

تا کجا باید سپاسگزار خداوند باشم تا حق مطلب رو ادا کرده باشم؟!

دیشب به خدا گفتم منو بذار روی شونه‌هات و ببر دنیا رو بهم نشون بده. من زیبایی‌های بیشتر می‌خوام، لذت بیشتر، عشق بیشتر، منو بردار ببر ظرفم رو پر کن از تمام این خوبی‌ها، من هنوز اندازه ای که باید نچشیدم. من خیلی بیشتر می‌خوام، خیلی خیلی بیشتر.

به خدا گفتم منو عاشق‌تر از این کن، شیداتر از این، منو دیوانه‌تر از این کن. من این زندگی رو، این آرامش رو، این عشق رو عاشقم.

باورم نمیشه که دارم یاد می‌گیرم در لحظه‌ی اکنون ابدی زندگی کنم. دارم یاد می‌گیرم عاشق همین لحظه باشم و همین لحظه رو تمام و کمال درک کنم. نمی‌خوام در آینده حسرت چیزی رو داشته باشم. می‌خوام از تمام لحظه‌های بودنم لذت ببرم تا با خیال راحت از این مرحله عبور کنم. وقتی هم که برگردم و به گذشته نگاه کنم فقط زیبایی و عشق و خوبی یادم خواهد بود اما روبروی من اونقدر زیباتره که منو در خودش غرق می‌کنه.

خدایا شکرت برای این بودن و لذت بردن.