بایگانی برچسب برای: آدم ها رنگ و بوی زندگی ها را تغییر می دهند

اُلگا آمده بود پیشم و با آن لهجه ی قشنگش حرف می زد، دقیق یادم نمی آید درباره ی چه حرف می زدیم اما افعال و کلمات خاص خودش مثل «می خواسته بودم» یا «فلانی وِر میده» همیشه یادم هست. یادم می آید به موضوعی خیلی خندیده بودیم که جایش نیست بگویم چه بود. همیشه حیرت می کنم از اینکه چطور فارسی را انقدر خوب با تمام اصطلاحات و ضرب المثل هایش بلد است و همیشه نتیجه می گیرم «از بس که باهوش است.».

هر چقدر تلاش می کنم راضی اش کنم که درخت کریسمسش را بر پا کند راضی نمی شود، حتی چراغ های چشمک زن کوچک هم نمی توانند راضی اش کنند، می گوید امسال حوصله ندارم و وقتی می گوید نه یعنی نه. دیگر به هیچ طریقی نمی توان نظرش را عوض کرد.

دنیایش به دنیای من خیلی نزدیک است و حرفهایش را خوب می فهمم. سلیقه اش را، دستپختش را، گربه اش را و خیلی چیزهای دیگرش را دوست دارم.

با خودم فکر می کنم آدم ها با عادت هایشان و با علائقشان رنگ و بوی زندگی ها را تغییر می دهند. وقتی آدم تازه ای با عادت ها و علائق خاص خود در مسیر زندگی آدم قرار می گیرد ردپایی از خودش به جا می گذارد که مختص همان آدم است و هیچگاه پاک نمی شود. رایحه ی حضور آدم ها همیشه در مشام آدم می ماند و من عاشق این رایحه های متفاوت و منحصر به فردم. عاشق رایحه ی زودگذر بعضی آدم ها و عطر ماندگار آدم هایی دیگر.

عاشق رایحه ی آدمی که کیلومترها از من دور است و فقط از درون یک صفحه نمایش می بینمش اما با یک جمله اش مسیر زندگی ام را تغییر می دهد و عاشق بوی خوش آدم هایی که بخشی از وجودم هستند.

و مگر زندگی چیزی به جز استشمام همين رايحه هاي دل انگيزيست كه از با هم بودن ها بر مي خيزند؟