بایگانی برچسب برای: داشتن یا نداشتن

یک جوری خسته‌ام که دلم می‌خواهد باقی عمر بنشینم برنامه‌های صدا و سیما را ببینم؛ چیزهایی در حد «هشدار برای کبرا ۱۱»، مغزم گنجایش چیزی بیشتر از این را ندارد.

گاهی اوقات درحالیکه دست‌هایم روی کیبورد هستند و سعی دارم چیزکی بنویسم خوابم می‌برد، در همان حال نشسته روی صندلی با دست‌های آماده‌ی نوشتن، کافی است یک لحظه تعلل کنم تا چرت بزنم و یک دفعه از خواب بپرم.

به فردا که می‌اندیشم غصه‌ام می‌گیرد، باید برای دهمین بار بروم هشتگرد، تنها دلخوشی‌ام این است که بین راه سری هم به مادر می‌زنم. مادر جانم من نزدیک شده بودم که بیشتر ببینمت، تو چرا دور شدی؟ چرا هیچ‌وقت هیچ میزانی از هیچ چیزی کافی نیست؟ از دیدن و بودن و در آغوش کشیدن ‌و گفتن و شنیدن و …

امروز با یک کلمه حرف باز اشک دوید به چشم‌هایم. زندگی خیلی خیلی بزرگتر از مغز من است، چیزی نیست که من آن را بفهمم، دیگر دست از فهمیدنش کشیده‌ام.

به گمانم مهمترین چیزی که باید از آن دست می‌کشیدم «داشتن» بود، داشتن و احساسِ نیاز به داشتن؛ داشتن هر چیزی یا هر کسی. وقتی حس می‌کنی چیزی را داری حالا برای نگه‌داشتنش با تمام توان می‌جنگی، حالا از نداشتنش درد می‌کشی، حالا از خودت نمی‌پرسی مگر من چیزی داشته‌ام یا چیزی دارم یا می‌توانم داشته باشم؟ غرق می‌شوی در احساسِ داشتن و سپس نیاز به بیشتر داشتن و سپس نگه‌داشتن آنچه گمان می‌کنی داری.

چرا باور نمی‌کنی که هیچ نداری و هیچ نخواهی داشت؟ تو حتی تنت را نداری، باید آن را بگذاری و بروی.

اینجا مثل یک رستوران سلف‌سرویس است، می‌توانی بخوری هر چه می‌خواهی، اما نمی‌توانی چیزی را با خودت ببری. پس فقط می‌توانی مجالِ بودنت را قدر بدانی و این تنها در صورتی ممکن می‌شود که در پی داشتن نباشی و اجازه دهی همه‌ی چیزها از کنارت عبور کنند؛ تو باشی، ببینی، حس کنی بی‌آنکه داشته باشی.

 

الهی شکرت…