سال گذشته پدر سه بار در بیمارستان بستری شد به خاطر آنفولانزا. هنوز دو ماه از رفتن مادر نگذشته بود و فقط خدا میداند که چه به روز ما آمد. از سه ماه قبل واکسن آنفولانزا را پیگیری کردم و منتظر بودم تا وقتش برسد. صبح قرار بود پدر را برای تزریق واکسنش ببرم اما قبلش کار بانکی هم داشتم.
شمارهی ۱۵۵ به من افتاد درحالیکه شمارهی ۱۲۳ در حال رسیدگی بود. تا نگران و ناامیدشدن یک قدم فاصله داشتم، همان لحظه خانمی مرا صدا زد و گفت من شمارهی ۱۴۰ را دارم شما میخواهی؟ خدا بود که شمارهی نزدیکتر را به من داد. همیشه حیرت میکنم از حضور بهنگامش، همواره در بهترین زمان و بهترین مکان حضور مییابد و امور را پیش میبرد. پس اگر جایی هست که هنوز نشانی از تغییر یا بهبودی دیده نمیشود یعنی هنوز زمان و مکان درست از راه نرسیده که اگر رسیده بود ممکن نبود او دیر کند.
خداوند هرگز دیر نمیکند.
الهی شکرت…