من بعد از ازدواج برای زندگی کردن به قزوین اومدم. به نظر من قزوین شهر ِ بهترین طعمهای ایرانه. من هر شهری که میرم حتما غذاهای اون شهر رو امتحان می کنم؛ مثلا دنده کباب کرمانشاه، بریونی اصفهان، آبگوشت یزد، میرزاقاسمی و باقلا قاتوق و کته کبابی شمال، بُزقورمهی کرمان… همهشون بی نظیرن، حرف ندارن، […]
آدمها یا منفیگرا هستن یا مثبتگرا، چیزی به اسم واقعگرایی وجود خارجی نداره، چرا؟ چون واقعیتها رو ما هستیم که داريم «ایجاد میکنیم». اگر واقعیت زندگی من مطلوب و خوشایند نیست معنیش این نیست که برای تمام افراد همینطوره. دُرُست زمانی که من در حال ِ تجربه کردنِ واقعیتهایي تلخ هستم دقيقاً در يك قدمی […]
سال اول ابتدایی دیکته ی کلمه ی سیب زمینی رو اشتباه نوشتم، نمی دونستم جدا نوشته ميشه یا سرِهم. یه جورایی بینابینی نوشته بودم که مثلا معلم نفهمه و نمره بده. از شانس معلم همون موقع دیکته هارو صحیح کرد و از من پرسید که مریم این رو سرهم نوشتی یا جدا، منم که نمی […]
من اسم مستعار دارم؛ «سمیرا». قدیمها میگفتند ریشهی عربی دارد و معنیاش میشود زن گندمگون. این روزها کشف کردهاند که آنکه میشود زن گندمگون سُمَیرا است. حالا میگویند که سمیرا از یک طرف میرسد به زبان سانسکریت و معنایش میشود «همراهِ خوشایند»، از طرف دیگر ریشه در فارسی كهن دارد و يک جورهايی میشود «هدیه […]
من هیچی از فوتبال نمی دونم. یعنی اطلاعات من درباره ی فوتبال در حدّیه که یه مرغ ممکنه در مورد فلسفه بدونه!! اگه یه روزی بفهمم که آفساید دقیقاً چیه اون روز خودم رو لایق دریافت یه کاپ قهرمانی می دونم. اما با همین اطلاعات ِ ناقص فکر می کنم که این ورزش یه درس […]
یه بار توو خیابون یه آقایی اومد جلو و اون سوال کلیشه ای رو پرسید که «خانم می تونیم با هم آشنا بشیم؟» گفتم ببخشید من متأهلم، گفت اتفاقا منم متأهلم 🤭 یه آن احساس کردم که به قول خارجی ها We have so much in common 😶 می خواستم بگم حالا که انقدر نقاط مشترک داریم […]
من ياد گرفتم كه از معدهام به عنوان سطل زباله استفاده نكنم، مثلا اگه نميشه یه غذایی رو نگه داشت و من جا ندارم كه اون غذا رو بخورم قطعن میريزمش دور اما به زور نمیخورمش كه مثلن حروم نشه چون فهميدم كه اسم اين كار “اسراف نكردن” نيست، بلكه اسمش تبديل كردن معده به […]
تقریبا مطمئنم که من هرگز روی بدنم تتو نخواهم كرد؛ چون هیچ نقشی، هیچ نوشتهای، هیچ عقیدهای و هیچ چیزی برای من اونقدر خاص نیست که حاضر باشم تا آخر عمرم بپذیرمش و تمام عمر جلوی چشمم باشه. من اگه بچهای میداشتم هیچوقت نمیتونستم اسمی براش انتخاب کنم چون هیچ اسمی هم برام اونقدر خاص […]
بذار یه چیزی بهت بگم که خیالت راحت بشه؛ جهان بر پایه ی خیره، نیروی خیر تنها نیروی حاکم بر جهانه. هر اتفاقی که در هر گوشه ای از جهان می افته که شاید از نظر ما منفی یا مثبت باشه، تولد ها و مرگ و میرها، دوستی ها و دشمنی ها، جنگ ها و […]
من آدم به شدت شلختهای هستم، هر جایی که پام رو میذارم اونجا رو شلوغ و به هم ریخته میکنم، هیچوقت نمیتونم اون موقعی که باید وسیلهها رو سر جاهاشون بذارم و فضا رو مرتب نگه دارم. از یه پدر ارتشی ِ به شدت مرتب چنین دختر شلختهای بعیده واقعا، ولی خب هستم دیگه. البته […]
خیلی سخت است که بتوانی از موفقیتهای کوچک لذت ببری، از خوشیهای کوچک شاد بشوی، بابت نعمتهای کوچک سپاسگزار باشی، از تغییرات کوچک شروع کنی. خیلی سخت است که تمام این چیزهای کوچک برات انگیزه باشن و ناامید نشی، اما فقط در اینصورت است که موفقیتهای بزرگ، خوشیهای بزرگ و نعمتهای بزرگ به سراغت میآیند. […]
وقتي بچه اي خودت رو زيبا ميدوني چون واقعا هستي. خودت رو خلّاق ميدوني چون هستي. خودت رو باهوش ميدوني چون هستي. خودت رو خوش اخلاق و مهربون ميدوني چون هستی. خودت رو باعُرضه می دونی چون هستی…. هرچي بزرگتر ميشي از گوشه و كنار مي شنوي كه “در مقايسه” با بقيه ي بچه ها زيبا نيستي، در مقايسه […]