آدم‌ها یا منفی‌گرا هستن یا مثبت‌گرا، چیزی به اسم واقع‌گرایی وجود خارجی نداره، چرا؟ چون واقعیت‌ها رو ما هستیم که داريم «ایجاد می‌کنیم».

اگر واقعیت زندگی من مطلوب و خوشایند نیست معنیش این نیست که برای تمام افراد همینطوره. دُرُست زمانی که من در حال ِ تجربه کردنِ واقعیت‌هایي تلخ هستم دقيقاً در يك قدمی من افرادی هستند که تمام لحظه‌هاشون رو به شادی می‌گذرونن چون زمانی که من در حالِ شکایت کردن از شرایط ِ موجود هستم اونها در حال «خلق کردنِ» شرایط دلخواه خودشون هستن و من فقط در صورتی‌ می‌تونم واقعيت‌های خوشايندي رو تجربه كنم كه مثل اونها فكر و عمل كنم.

می‌خوام بگم كه جريان برعكسِ چيزيه كه ما اغلب فكر می‌کنيم؛ يعنی اول بايد مثبت فكر كنی تا اون واقعيت مثبت ايجاد بشه كه بعد حالت بهتر بشه و اوضاع مثبت‌تر بشه، نه اينكه منتظر باشی تا يه اتفاق خوب بيفته تا بعدش تو بتونی مثبت فكر كنی و حالِ خوب رو تجربه کنی. اگه حال ِ خوبت وابسته به یه اتفاق ِ خوب باشه هزار سال هم که منتظر باشی هیچ اتفاقی نمی‌افته. باید شروع کنی به مثبت دیدن و مثبت فکر کردن تا اتفاقات مثبت پشت سرش بیان.

افرادی كه به خودشون ميگن واقع‌گرا در واقع منفی‌گراهايي هستند كه پشت مفهوم ِ كليشه‌ای واقع‌گرايی پنهان شدن تا بتونن براي اوضاع و احوال منفی‌شون توجيهات كافی داشته باشن و هيچ تكونی به خودشون ندن.

اين افراد، مثبت‌گراها رو افرادی رؤيايی می‌دونن كه در دنيای واقعی زندگي نمی‌كنن.

اگر تو هم جزء اين دسته از افراد هستی بدون كه تو در حالِ تجربه كردنِ واقعيت ِ خودساخته‌ی خودت هستی كه هر زمان اراده كنی می‌تونی تغييرش بدي. پس واقعيت‌هايی رو بساز كه دوست داری، به جای اينكه تحت لوای واقع‌گرايی عمرت رو به هدر بدی در حاليكه دائما در حال حسرت خوردن به حال و زندگی همونهايی هستی كه از نظر تو در رؤيا زندگی می‌كنن.

سال اول ابتدایی دیکته ی کلمه ی سیب زمینی رو اشتباه نوشتم، نمی دونستم جدا نوشته ميشه یا سرِهم. یه جورایی بینابینی نوشته بودم که مثلا معلم نفهمه و نمره بده. از شانس معلم همون موقع دیکته هارو صحیح کرد و از من پرسید که مریم این رو سرهم نوشتی یا جدا، منم که نمی دونستم کدوم درسته ولی مجبور بودم یه چیزی بگم، گفتم سرهم چون بیشتر فکر می کردم سرهم نوشته می شه و قاعدتاً نمره اش رو نگرفتم. انقدر حالم خراب شده بود که بیا و ببین. چه دغدغه ی بزرگی بود اون روز برام. 😶

دغدغه های امروزمون دقیقاً به اندازه ی همون سیب زمینی ِ کلاس اول ابتدایی بیخود و بی اهميت هستن فقط قد و اندازه ی ما کوچیکه واسه درک کردن این موضوع،‌ درست مثل کوچیک بودن اون روزهامون واسه درک کردن بی اهمیتی اون دغدغه ها. اگر اون روز درکِ امروز رو داشتیم قطعاً به خودمون می خندیدیم، فردا هم به امروزمون خواهیم خندید در حالیکه مشغول حمل کردنِ  بارِ سنگینِ  دغدغه های جدیدی هستیم که فکر می کنیم خیلی بزرگن.

اگه قراره بخندیم چرا از الان نخندیم؟ چرا از الان خودمون رو نذاریم جای خود ِ چند سال بعدمون و نبینیم که چقدر بی اهمیته اون چیزی که اینطور مارو به هم ریخته و همین امروز نزنیم زیر خنده؟

اندازه ي خودمون رو از اندازه ي مشكلاتمون بزرگتر كنيم تا سختي ها به جاي دغدغه شدن تبديل به درس بشن و درس ها بشن ابزاري تو كوله بارمون كه كمك كنن مسير رو راحتتر طي كنيم نه اينكه موانعي بشن بر سر راهمون.

من خودم استاد تبديل كردن مشكلات به دغدغه و حمل كردنِ  بارِ دغدغه ها تا آخر دنيا هستم، مي نويسم كه يادم بمونه دير يا زود خنده دار ميشن همه شون پس هرچه زودتر بخندم برنده ترم.

من اسم مستعار دارم؛ «سمیرا». قدیم‌ها می‌گفتند ریشه‌ی عربی دارد و معنی‌اش می‌شود زن گندمگون. این روزها کشف کرده‌اند که آنکه می‌شود زن گندمگون سُمَیرا است. حالا می‌گویند که سمیرا از یک طرف می‌رسد به زبان سانسکریت و معنایش می‌شود «همراهِ خوشایند»، از طرف دیگر ریشه در فارسی كهن دارد و يک جورهايی می‌شود «هدیه ی دریا».

من هيچكدامشان نيستم؛ نه زن گندمگونم، نه همراه خوشايندم و نه هديه‌ی دريا. هیچکدامشان نیستم ولی هنوز سمیرا هستم.

سالها طول کشیده است تا سمیرايی كه سميرا نيست کمی با خودش هماهنگ شود؛ با شکل و قیافه‌اش، با صدایش، با موهای صافش، با ترس‌ها و تردیدهایش و با اسم مستعارش.

او گاهی دلش برای خودش تنگ می‌شود و خودش را محکم در آغوش می‌گیرد و گاهی فرسنگ‌ها از خودش دور می‌‌شود. گاهی لبریز از شور زندگی است و گاهی دست و دلش به نفس کشیدن هم نمی‌رود.

همه‌ی اینها شاید برای این است که گاهی سمیرا است و گاهی نیست. او دو نفر است در یک نفر؛ زمانی که با خودش تنهاست خودش را سمیرا خطاب می‌کند اما اگر از او بپرسی اسمت چیست می‌گوید مریم.

مستعار یعنی به عاریت گرفته شده، چیزی که واقعی نیست. یعنی بخشی از من هست که واقعی نیست؛ بخشی که با آن بزرگ شده‌ام و این روزها بيش از هر زمانِ ديگری غير واقعی می‌نمايد.

آدمیزاد هر بار که با موقعیتی جدید روبرو می‌شود در واقع با یک خودِ جدید مواجه می‌شود که باید از نو بشناسدش.

آدمیزاد گاهی تبدیل به استعاره‌ای می‌شود از خود واقعی اش.

من هیچی از فوتبال نمی دونم. یعنی اطلاعات من درباره ی فوتبال در حدّیه که یه مرغ ممکنه در مورد فلسفه بدونه!! اگه یه روزی بفهمم که آفساید دقیقاً چیه اون روز خودم رو لایق دریافت یه کاپ قهرمانی می دونم. اما با همین اطلاعات ِ ناقص فکر می کنم که این ورزش یه درس بزرگ برای همه ی ما داره که همه مون باید یاد بگیریم و به کار ببندیم.

فوتبالیست ها یاد می گیرن که اشتباهاتشون رو بپذیرن و خودشون رو بابت اشتباهات سرزنش نکن. طرف به خودشون گل می زنه اما به سرعت برمیگرده به بازی و کارش رو ادامه می ده و اجازه نمیده که این اشتباه جلوی ادامه ی بازیشو بگیره. بعدا هم که ازش می پرسن می گه بله من اشتباه کردم، اما فوتبال همینه، گاهی هم اشتباه می کنی.

فوتبالیست ها با اشتباه کردن متوقف نمی شن، نه توی اون بازی نه در بازیهای بعدی. می دونن که اشتباه کردن جزئی از روند فوتباله و اصلا هیجان فوتبال به اینه که قابل پیش بینی نیست، هم اشتباه توش هست هم یه عالمه عملکرد عالی. در مقابل یه اشتباه صدها عملکرد درست وجود داره که می تونه منجر به گل بشه. جامعه ی فوتبالی هم یه فوتبالیست رو بر اساس یه اشتباه قضاوت نمی کنه بلکه بر اساس عملکرد کلی اون فرد قضاوت می کنه. هم تیمی ها هم انگشت اتهام به سمت کسی که اشتباه کرده نمی گیرن چون می دونن که اولاً این اتفاق ممکنه برای هر کسی از جمله خودشون بیفته و دوماً اون اشتباه نقطه ی پایان نیست، همیشه فرصت هست برای جبران کردن.

همه ی ما باید توی زندگیمون مثل یه فوتبالیست فکر کنیم و عمل کنیم. اشتباهات ما نقطه ی پایان کار نیستن، همیشه فرصت داریم برای جبران کردن به شرطی که بلند شیم و ادامه بدیم. باید اینو بدونیم که اگه یه بار اشتباه کردیم به جاش صد بار هم عالی بودیم. اگر هم می خوایم خودمون رو قضاوت کنیم حداقل بر اساس عملکرد کلی مون قضاوت نکنیم نه فقط بر اساس اشتباهاتمون. فوتبالیستی که وقت و انرژیش رو صرف سرزنش کردن خودش بکنه اون بازی و تمام بازیهای بعدی رو از دست می ده، در حالیکه می تونست از اون اشتباه درس بگیره و تو بازیهای بعدی خيلي بهتر عمل کنه.

عاشق بی قید و شرط خودمون باشیم، با تمام اشتباهات و کاستی هامون تا برای بازی زندگیمون تبدیل به بهترین فوتبالیست ممکن بشیم؛ خيلي بهتر از CR7 😉

یه بار توو خیابون یه آقایی اومد جلو و اون سوال کلیشه ای رو پرسید که «خانم می تونیم با هم آشنا بشیم؟» گفتم ببخشید من متأهلم،‌ گفت اتفاقا منم متأهلم 🤭

یه آن احساس کردم که به قول خارجی ها We have so much in common 😶

می خواستم بگم حالا که انقدر نقاط مشترک داریم بیا با هم دوست باشیم 😒 اما به جاش جواب دندان شکن تری دارم ولي تا مدت ها ذهنم درگیر این بود که چرا تن به روابطی می دیم که ما رو از تنها بودن هم تنهاتر می کنن و چرا دل و جرأت نداریم که به جای ِ دنبال مسکّن بودن بکشیم اون دندونی رو که درد می کنه؟! چرا حواسمون نیست که هرچی بیشتر مسکّن بگیریم دوزمون میره بالاتر؟! دیگه اون حد از مسکّنی که روز اول حالمون رو خوب می کرده اثر نمی کنه و هر روز باید دنبال مسکّن های قویتر باشیم.


روبرو بشیم با انتخاب های اشتباهمون و بپذیریم مسئولیت ها و سختی های جدایی رو اما حاضر نباشيم كه عمر نازنينمون رو با دست و پا زدن وسط روابطِ صد من يه غاز به هدر بديم به اين اميد كه حالمون رو خوب كنن چون نمي تونن و تنها كاري كه مي كنن فقط بدتر كردن حالمونه. ارزش ما خيلي بيشتر از يه زندگيِ اين مدليه. 

من ياد گرفتم كه از معده‌ام به عنوان سطل زباله استفاده نكنم، مثلا اگه نميشه یه غذایی رو نگه داشت و من جا ندارم كه اون غذا رو بخورم قطعن می‌ريزمش دور اما به زور نمی‌خورمش كه مثلن حروم نشه چون فهميدم كه اسم اين كاراسراف نكردننيست، بلكه اسمش تبديل كردن معده به سطل زباله است كه نتيجه‌اش صرفن چاق شدن و بعد هم مبتلا شدن به انواع مشكلاته.

همین قضیه در مورد مغز آدم هم صادقه، یعنی اگر فکری هست که باعث آزارت میشه، یه فکر منفی که نمی‌تونی در موردش کاری انجام بدی باید بریزیش دور، نه اینکه هی نگهش داری و از زوایای مختلف بررسیش کنی و بهش پَر و بال بدی. چون این یعنی تبدیل کردن مغزت به سطل زباله و نتیجه‌اش صرفن زندگی نكردنه، نتيجه‌اش نفرته.

تو با فکر کردن به چیزهای منفی نمی‌تونی اونها رو تغییر بدی بلکه فقط باعث می‌شی تجربیات منفی در زندگی تو بیشتر و بیشتر بشن.

مغز ما سطل زباله نیست، بلکه یه جعبه‌ی جواهرات ِ ارزشمنده که دست ما امانته. باید با ارزش‌ترین جواهرات زندگیمون رو توش نگه داریم؛ بهترین فکرها، بهترین تجربیات،‌ بهترین خاطرات و بهترین حس‌ها رو. یه روزی از ما می‌پرسن که توی جعبه‌ات چی داری و اگر جعبه‌ی ما پُر از آشغال باشه ما در مقابلش مسئولیم.

تقریبا مطمئنم که من هرگز روی بدنم تتو نخواهم كرد؛ چون هیچ نقشی، هیچ نوشته‌ای، هیچ عقیده‌ای و هیچ چیزی برای من اونقدر خاص نیست که حاضر باشم تا آخر عمرم بپذیرمش و تمام عمر جلوی چشمم باشه. من اگه بچه‌ای می‌داشتم هیچوقت نمی‌تونستم اسمی براش انتخاب کنم چون هیچ اسمی هم برام اونقدر خاص نیست كه بتونم برای هميشه قبولش كنم و این قضیه در مورد تمام مسائل مشابه هم صادقه. کلن من آدم یك عمر يك جور بودن نیستم و علائق و خواسته‌های من مرتباً در حال تغییر هستن.

این ویژگی که ميشه بهش گفت دمدمی مزاج بودن و احتمالا در خیلی‌ها وجود داره مزایا و معایب خودش رو داره؛ مزیتش اینه که همیشه آدم رو به سمت جلو حركت ميده و اجازه نمیده که متوقف بشی که نتیجه‌ی توقف رکود و رخوته و همینطور باعث میشه تجربیات متفاوتی به دست بیاری که خب این خیلی خوبه. عیبش هم اینه که نمی‌تونی با یک ویژگی خاص شناخته بشی، نمی‌تونی در یک چیز عمیق بشی و تعداد روابط عمیق و پایدارت معمولا کمتر از تعداد انگشتان دست خواهد بود.

تعادل رو حفظ كردن در هر كاری و در مورد هر ويژگی‌ای يكي از مهم ترين مهارت‌هاييه كه بايد ياد بگيريم. تنوع‌طلبی خيلي خوبه اما به حدِ تعادل. اين تعادله كه باعث ايجاد نتايج خوب ِ پايدار ميشه و اين نتايج پايداره كه به درد می‌خوره. وگرنه نتايج مقطعي هر قدر هم كه خوب باشن نمی‌تونن تغييری ايجاد كنن.

بايد ياد بگيرم كه متعادل تر باشم، از هزار تا كاری كه دوست دارم انجام بدم روی يكيش تمركز كنم چون توانم محدوده و بايد مهار كنم اين ميل به تغيير رو تا دست كم خودم دائما برای خودم تبديل به يه غريبه نشم كه بايد از نو بشناسمش.

بذار یه چیزی بهت بگم که خیالت راحت بشه؛ جهان بر پایه ی خیره، نیروی خیر تنها نیروی حاکم بر جهانه. هر اتفاقی که در هر گوشه ای از جهان می افته که شاید از نظر ما منفی یا مثبت باشه، تولد ها و مرگ و میرها، دوستی ها و دشمنی ها، جنگ ها و صلح ها، همه و همه در نهایت باعث ِ ایجاد ِ نتیجه ای مثبت در جهان می شن و به پیشرفت جهان کمک می کنن. وقتی اینو بدونی می تونی بار‌  ِ غم و غصه ی دنیا رو از روی دوشِت به زمین بذاری. نیازی نیست عذاب وجدان داشته باشی یا خودت رو مسئول احساس کنی.

اگر بتونیم از نگاه ِ جهان به این موضوع نگاه کنیم درکش برامون خیلی ساده تر خواهد شد. من چه شاد باشم چه غمگین، چه منفی باشم چه مثبت، چه مرده باشم چه زنده در تصویر کلی جهان یک عامل خیر خواهم بود که سبب پیشرفت جهان می شه. شاید در ابتدا پذیرفتن این مساله برامون یه کم سخت باشه چون عادت کردیم که بار مسئولیت جهان رو روی شونه هامون احساس کنیم، عادت کردیم که غصه ی تمام مردم دنیا رو توی دلمون داشته باشیم. اما اگر فقط کمی به این طرز فکر مجال ورود به ذهنمون رو بدیم و ببینیم که چقدر حالمون رو خوب می کنه (که این یعنی این فکر با درونِ  ما هماهنگه) بعد با آغوش باز ازش استقبال می کنیم.

به کائنات اعتماد کنیم، جهان کار خودش رو خیلی خوب بلده.

من آدم به شدت شلخته‌ای هستم، هر جایی که پام رو می‌ذارم اونجا رو شلوغ و به هم ریخته می‌کنم، هیچوقت نمی‌تونم اون موقعی که باید وسیله‌ها رو سر جاهاشون بذارم و فضا رو مرتب نگه دارم.

از یه پدر ارتشی ِ به شدت مرتب چنین دختر شلخته‌ای بعیده واقعا،‌ ولی خب هستم دیگه.

البته باید اینو بگم که من هیچ مشکلی در مورد برنامه‌ریزی و زمانبندی ندارم، برعکس خیلی خوب برای کارها برنامه‌ریزی و زمانبندی می‌کنم و طبق برنامه همه‌ی کارها رو پیش می‌برم و به همشون هم میرسم، فقط در مورد وسایل نظم و ترتیب ندارم و این نظم نداشتن خیلی خودم رو اذیت می‌کنه.

علت این بی‌نظمی هم تنبلیه، من حوصله ندارم که همون لحظه لباس‌ها رو بذارم سر جاشون یا ظرف های خشک رو جمع کنم یا هر کار دیگه ای، دائما این کارها رو به تعویق می‌اندازم و همین باعث میشه که همیشه فضاهای اطرافم پر از بی‌نظمی باشن. در طول هفته لباس‌هام رو روی میز اتو و هر جای دیگه‌ای که جای خالی باشه تلنبار می‌کنم، آشپزخونه رو به هم ریخته می‌کنم، میز کارم رو منفجر می‌کنم و بعد آخر هفته می‌خوام تمام این بی نظمی‌ها رو از بین ببرم و به این ترتیب هم وقت زیادی از من گرفته می‌شه و هم انرژی بسیار زیاد. به علاوه اینکه در طول هفته هم همیشه ناراحتم از نامرتب بودن محیط اطرافم.

اما دیگه واقعا تصمیم گرفتم که نظم اشیاء رو وارد زندگیم کنم. مطمئنم که این کار هم روحیه‌ام رو بسیار تقویت می‌کنه و هم در زمان و انرژیم صرفه جویی خیلی زیادی خواهد کرد. تصمیم گرفتم که از قانون طلایی ۲۱ روز استفاده کنم تا بتونم منظم بودن رو تبدیل به یک عادت در زندگیم کنم. چالش من از امروز که دهم دی ماه هست شروع میشه تا اول بهمن ماه. امروز خونه رو کاملا مرتب و تمیز کردم و هر چیزی رو سر جای خودش گذاشتم. البته نه در حد روزی که مهمون بخواد بیاد ولی تقریبا ۹۰ درصد همه چی سر جاشه. یه اپلیکیشن هم روی گوشیم نصب کردم که لیست کارها رو داخلش بنویسم و هر کاری که انجام میشه رو تیک بزنم. یه جور Todolist که به طور کلی خیلی به آدم کمک میکنه.

کارهایی که به ذهنم می‌رسه که باید انجام بدم این‌ها هستن:

۱هر روز که می‌خوام از خونه خارج بشم لباسی که تنم بوده رو یا داخل سبد رخت چرک بندازم یا سر جای خودش توی کمد.

۲  هر وقت از بیرون اومدم خونه لباس‌ها رو یا آویزون کنم یا داخل کمد قرار بدم.

۳ظرف‌های خشک رو به محض اینکه می‌بینم جمع کنم و سر جاهاشون بذارم.

۴ظرف‌هایی که باید داخل ماشین بذارم رو بذارم، بقیه رو هم سریع بشورم که جمع نشن.

۵هر وسیله‌ای که سر جاش نیست رو به محض اینکه می‌بینم (همون موقع) سر جای خودش قرار بدم.

۶لوازم آرایش رو بعد از استفاده از روی میز آرایش جمع کنم و داخل کشو بذارم.

به طور کلی باید عادت کنم که هر کاری که لازمه انجام بشه رو در همون ۳۰ ثانیه‌ی اول انجام بدم و نذارم که تنبلی بر من غلبه کنه.

اینها رو اینجا نوشتم تا خودم رو به انجام دادنشون متعهد کنم. هر پیشرفتی که داشتم زیر همین پست آپدیت می‌کنم. شما هم اگر راهکاری دارید که می تونه به منظم بودن کمک کنه خوشحال می‌شم که برام بنویسید.

پی‌نوشت‌ها:

تاریخ ۱۳۹۷/۱۰/۱۸

امروز درست یک هفته از شروع چالش می‌گذره و من به طرز عجیب و غریبی متعهد بودم به چالش. حتی با اینکه خیلی وقت‌ها واقعا خسته بودم اما لباس‌ها رو جمع کردم و ظرف‌ها رو شستم. باورم نمی‌شد که در طول هفته انقدر آرامش داشتم و احساس می‌کردم هیچ کاری برای انجام دادن ندارم چون کارها رو به مرور انجام داده بودم. با اینکه باز خیلی کار بود که باید انجام میشد اما چون خونه به هم ریخته نبود واقعا بقیه‌ی کارها به چشمم نمی‌اومد.

امروز ساعت ۶ از خواب بیدار شدم و چون قرار نبود برم آتلیه به خودم گفتم تنبلی رو بذار کنار و نگیر بشین. به جاش کارها رو انجام بده که خونه تمیز بشه. بنابراین گاز رو تمیز کردم، لباس‌های تیره رو داخل ماشین انداختم، ظرفها رو شستم، گردگیری کردم، جارو زدم، آینه‌ها رو تمیز کردم، دستشویی رو شستم، روی یخچال و روی کابینت‌ها رو تمیز کردم و ساعت ۹:۱۵ همه‌ی کارهام تموم شده بود. الان فقط مونده شستن دستشویی فرنگی که وقتی رفتم دوش بگیرم انجامش میدم.

خیلی راضی‌ام از عملکردم در طول هفته‌ی گذشته. تلاش می‌کنم که بقیه‌ی مسیر چالش رو هم همین طور متعهدانه ادامه بدم. خدا رو شکر می کنم برای مسیر جدیدی که شروع کردم. مطمئنم که نتایج خیلی خوبی برام خواهد داشت. 🙂

تاریخ ۱۳۹۷/۱۰/۲۴

خب رسیدیم به پایان هفته‌ی دوم چالش و باورم نمیشه که من تا این حد به چالش پایبندم. توی هفته‌ی گذشته بارها ایستادم توی راهروی مابین اتاق‌ها و سالن و خونه رو نگاه کردم و گفتم خدایا یعنی این خونه‌ی ماست که انقدر مرتبه و همه چی سر جاشه؟ باورم نمیشد.

یکی از بزرگترین دغدغه‌های ذهنی من همیشه این بوده که اگه یه نفر سرزده بیاد خونه‌ی ما من چی کار کنم!!! توی این دو هفته انقدر حالم خوب بود و اعصابم آروم بود،‌ هر کس که می‌اومد خونه‌مون من هیچ مشکلی نداشتم.

البته اینم بگم که هر وقت کسی سرزده هم بیاد خونه‌ی ما دستشویی همیشه برق می‌زنه، فکر نکنید من کثیفم‌ها، فقط شلخته‌ام 😀

خلاصه که دارم لذت می‌برم از این چالش و تمام شلخته‌های دنیا رو به این چالش دعوت می‌کنم.

تاریخ ۱۳۹۷/۱۱/۳

خب رسیدیم به هفته ی آخر چالش. من باید دو روز پیش می اومدم می نوشتم اما وقت نشد. آقا من خیلی خیلی خوشحالم. اصلا نمی تونم بگم چقدر راضی‌ام از چالشی که برای خودم تعریف کردم. هفته ی پیش روز جمعه ما از کرج برگشتیم با کلی وسیله، توی پیلوت بابا اینارو دیدیم، گفتن می‌خوایم شام بریم بیرون. ما هم سریع رفتیم بالا آماده شدیم. تمام وسیله‌هامون رو هم مجبور شدیم همون دور و برها بذاریم و بریم.

وقتی شام خوردیم همه گفتن حالا چی کار کنیم؟ من گفتم الان باید بریم چایی بخوریم. بعد گفتم پاشید همگی بریم خونه ی ما چایی بخوریم. اولش همه هی گفتن نه و الان دیروقته و اینا اما من گفتم نه بیاید بریم، یه چایی می خوایم بخوریم دیگه. یعنی من انقدر اعتماد به نفس داشتم که با اینکه خودم دو روز خونه نبودم و کلی هم وسیله داشتیم باز اصرار کردم که همه بیان خونه ی ما و خدا رو شکر خیلی همه چی خوب بود چون بطن خونه کاملا مرتب بود.

درسته که این هفته، هفته ی آخر چالش بود اما این چالش هیچوقت تموم نمیشه. اما خدارو شکر می‌کنم که موفق شدم مرتب بودن رو تبدیل به یکی از عادت‌هام بکنم. هرچند که هنوز هم نیاز به کار دارم اما در همین حد هم واقعا راضی‌ام. خدایا شکرت 🙂

تاریخ ۱۳۹۸/۵/۵

خیلی وقت بود که می‌خواستم بیام اینو بنویسم اما وقت نمیشد. بازی ایران و چین در جام ملت های آسیا ۲۰۱۹ چهارم بهمن ۹۷ برگزار شد. ما همون روز به یه دورهمی خانوادگی خونه‌ی یکی از پسرخاله های همسرم دعوت بودیم که اتفاقا توی ساختمون ما و دقیقا طبقه‌ی پایین ما زندگی می‌کنن. من اون روز از صبح همه‌ی کارهام رو کرده بودم، فکر می‌کنم ساعت حدودا ۸ بود که دیگه هیچ کاری نداشتم، خودم هم آماده بودم فقط لباسم رو نپوشیده بودم. تلویزیون رو روشن کردم که ببینم جریان فوتبال چی میشه. برای خودم یه شیر نسکافه آماده کردم، عود روشن کردم و خواستم بشینم یه کم ریلکس کنم تا موقع رفتن بشه که صدای در شنیدم. یکی از اقوام اومدن بالا و گفتن که مریم جون تلویزیون پایین خرابه و الان فوتبال داره. همه می‌خوان فوتبال رو ببینن. منم خیلی زیاد استقبال کردم و گفتم حتما بگید بیان بالا،‌ اتفاقا من خودم دارم می بینم و اتفاقا چند دقیقه‌ی قبلش ایران اولین گل رو زده بود.

آقایون یکی یکی اومدن بالا. سریع چایی گذاشتم و هر چی خوردنی تو خونه داشتیم چیدم روی میز. کم کم به تعداد مهمونها اضافه می‌شد. یعنی هر آقایی که می‌اومده طبقه‌ی پایین می‌پرسیده فوتبال چه خبر، همه می‌گفتن که بالا دارن فوتبال می‌بینن در نتیجه همه می‌اومدن بالا.

وای که چقدر خوش گذشت. اون شب چند بار چایی دم کردم. دیگه جا برای نشستن نبود، خونه پر از جمعیت بود. کلی عکس گرفتیم و خندیدیم. خدارو شکر که ایران هم سه-هیچ برنده شد و عیش ما کامل شد. هنوز هم به اون شب که فکر می‌کنم یه لبخند میاد گوشه‌ی لبم.

اون همه مهمون یه دفعه و بی خبر به خونه‌ی ما اومدن و من انقدر آرامش داشتم و حالم خوب بود که نمی‌دونم چطوری توصیفش کنم. اگر این چالش رو برای خودم نذاشته بودم و نتایجش رو نگرفته بودم اون شب مطمئنن خیلی حالم خراب می بود و خجالت می‌کشیدم.

من تا امروز به چالش‌ام پایبندم، درسته که بعضی وقت‌ها تنبلی می‌کنم و می تونم خیلی بهتر عمل کنم اما با این حال مرتب بودن رو تا حد زیادی تبدیل به یک عادت در خودم کردم و واقعا راضی‌ام.

خدایا شکرت 🙂

تاریخ ۱۴۰۱/۰۶/۲۳

امروز خیلی اتفاقی این پست رو خوندم و خودِ امروزم رو با اون نسخه از خودم که یک روزی این چالش رو شروع کرده بود مقایسه کردم. باورم نمیشه که یک زمانی این آدم بوده باشم و این چیزها رو نوشته باشم چون خیلی خیلی تغییر کردم. من هیچوقت این چالش رو ترک نکردم که هیچ الان دیگه بخشی از ناخودآگاهم شده. حتی باید بگم که از اون طرف بوم افتادم و زیادی مرتب شدم. البته که اصلا تبدیل به وسواس نشده و هر وقت که امکانش نباشه بی‌خیال به هم ریختگی‌ها می‌شم. اما تا جایی که در توانم باشه همه جا رو مرتب نگه می‌دارم و بی‌نهایت راضی هستم از شرایط فعلی. انجام این چالش رو به همه توصیه می‌کنم چون از اون به بعد شاهد خواهید بود که تا چه اندازه در زمان و انرژی شما صرفه‌جویی خواهد شد و چقدر خلاق‌تر و خوش‌اخلاق‌تر خواهید شد.

خیلی سخت است که بتوانی از موفقیت‌های کوچک لذت ببری، از خوشی‌های کوچک شاد بشوی، بابت نعمت‌های کوچک سپاسگزار باشی، از تغییرات کوچک شروع کنی.

خیلی سخت است که تمام این چیزهای کوچک برات انگیزه باشن و ناامید نشی، اما فقط در اینصورت است که موفقیت‌های بزرگ، خوشی‌های بزرگ و نعمت‌های بزرگ به سراغت می‌آیند. فقط در اینصورت است که می‌توانی تغییرات بزرگ در زندگی‌ات داشته باشی.

برآیند همین چیزهای کوچک است که اتفاقات بزرگ را رقم می‌زند و این در صورتی ممکن می‌شود که به تمام ِ این چیزهای کوچک عشق بورزی، همه را ببینی و از همه‌ی آنها لذت ببری.

وقتي بچه اي خودت رو زيبا ميدوني چون واقعا هستيخودت رو خلّاق ميدوني چون هستيخودت رو باهوش ميدوني چون هستيخودت رو خوش اخلاق و مهربون ميدوني چون هستیخودت رو باعُرضه می دونی چون هستی….

هرچي بزرگتر ميشي از گوشه و كنار مي شنوي كهدر مقايسهبا بقيه ي بچه ها زيبا نيستي، در مقايسه با بقيه باهوش نيستي، خلاق نيستي، خوش اخلاق نيستي، باعُرضه نیستی و …. و به اين ترتيب به دیگران اجازه می دی که وارد دنیای زیبای تو بشن و شروع مي كني به مقايسه كردن خودت با ديگران. کم کم باورت می شه که تو هیچ کدوم از چیزهایی که فکر می کردی نیستی. با خودت می گی من چقدر احمق بودم که فکر می کردم بهترینم و كاملا يادت ميره كه تو واقعا بهترين بودي، تو از جايي اومده بودي كه باور داشتي بهتريني و واقعا هم بودي.

به هیچ کس اجازه نده که وارد ِ دنیای تو بشه چون دنیای تو فقط و فقط متعلق به توئه، نه به پدر و مادرت، نه به دوستانت، نه به معلم هات، و نه بههیچ و هیچکس دیگه ای.

بزرگترهای عزیز میشه لطفا گند نزنيم به باورهاي بچه ها در مورد خودشون؟! به هر بچه اي كه مي رسيم بگيم كه تو بهتريني، تو زيباتريني، تو قويتريني، چون اين عينِ واقعيته، هر بچه اي قهرمانِ دنياي خودشه. اجازه بدیم که بچه ها قهرمان باقی بمونن، به خدا دنیا جای بهتری خواهد شد.

توی يوگا يه اصطلاحی داريم به اسمدارشا، يعنی “بيننده‌ی بدون قضاوت“. ازت می‌خوان كه نسبت به بَدَنت دارشا باشی، يعني از اثر  ِحركات روی بدنت و همين طور از تمام حس‌هايی كه داری “فقطآگاه باشی بدون اينكه بخوای بدنت رو قضاوت كنی.

اگه بتونيم در تمام ِ زندگيمون دارشا باشيم حالمون خيلی خوب خواهد بود؛ اينكه ناظرِ اتفاقات زندگيمون و هر حسی كه در هر لحظه داريم باشيم بدون اينكه بخوايم خودمون رو مورد قضاوت قرار بديم.

ياد بگيريم كه دائماً خودمون رو پشت ميز محاكمه نَشونيم و به خاطر  ِ هر اتفاقي خودمون رو روانه‌ی سلول انفرادی نكنيم. وكيل مدافع خودمون باشيم نه قاضي و دادستان خودمون.

هيچ كس به ما نزديكتر از ما نيست؛ نه پدر و مادرمون، نه همسرمون، نه فرزندمون و نه هيچ كس ديگه. اگه ما نتونيم با خودمون مهربون باشيم هيچ كس ديگه‌ای هم نميتونه.

امسال تمركز كردم رويدوست داشتن ِ خودو از اونجاييكه كاملا با اين مفهوم غريبه‌ام خيلی سخت دارم پيش می‌رم، اما تلاش می‌كنم كه هر روز كمی بيشتر از قبل خودم رو دوست داشته باشم و اميدارم روزی برسه كه اين حس رو عميقا تجربه كنم؛ اينكه نسبت به خودم يه «دارشای مهربون» باشم.

دسته‌بندی‌ها

ردپاهای تازه

پادکست ردپاهای تازه | مریم کاشانکی
ردپاهای تازه
ردپاهای تازه - ۱۳ - «چرند پرند» - مگه داریم انقدر باحال؟
Loading
/
  • ردپاهای تازه - ۱۳ - «چرند پرند» - مگه داریم انقدر باحال؟

    ردپاهای تازه - ۱۳ - «چرند پرند» - مگه داریم انقدر باحال؟

    Oct 11, 2025 • 08:35

    «چرند پرند» - مگه داریم انقدر باحال؟

  • ردپاهای تازه - ۱۲ - دعای خلاقیت

    ردپاهای تازه - ۱۲ - دعای خلاقیت

    Oct 9, 2025 • 1:19

    دعای خلاقیت

  • ردپاهای تازه - ۱۱ - چگونه در اداره‌جات کارها را پیش ببریم؟

    ردپاهای تازه - ۱۱ - چگونه در اداره‌جات کارها را پیش ببریم؟

    Oct 9, 2025 • 22:15

    چگونه در اداره‌جات کارها را پیش ببریم؟

  • ردپاهای تازه - ۱۰ - با خدا نبودن هیچ فایده‌ای نداره

    ردپاهای تازه - ۱۰ - با خدا نبودن هیچ فایده‌ای نداره

    Oct 9, 2025 • 18:39

    با خدا نبودن هیچ فایده‌ای نداره

  • ردپاهای تازه - ۹ - عقده‌ی پیغمبری – اعترافات من

    ردپاهای تازه - ۹ - عقده‌ی پیغمبری – اعترافات من

    Oct 6, 2025 • 24:22

    عقده‌ی پیغمبری – اعترافات من

  • ردپاهای تازه - ۸ - دوست‌داشتنِ خود از مسیر بخشیدن

    ردپاهای تازه - ۸ - دوست‌داشتنِ خود از مسیر بخشیدن

    Oct 6, 2025 • 27:35

    دوست‌داشتنِ خود از مسیر بخشیدن.

  • ردپاهای تازه - ۷ - «چرند پرند» بخوانیم و کیف کنیم

    ردپاهای تازه - ۷ - «چرند پرند» بخوانیم و کیف کنیم

    Oct 6, 2025 • 11:14

    «چرند پرند» بخوانیم و کیف کنیم.

  • ردپاهای تازه - ۶ - ضرب‌المثل‌هایی که از شعر سعدی آمده‌اند

    ردپاهای تازه - ۶ - ضرب‌المثل‌هایی که از شعر سعدی آمده‌اند

    Oct 1, 2025 • 6:56

    ضرب‌المثل‌هایی که از شعر سعدی آمده‌اند

  • ردپاهای تازه - ۵ - عبور از ترس و رسیدن به آرامش با کلام مولانا

    ردپاهای تازه - ۵ - عبور از ترس و رسیدن به آرامش با کلام مولانا

    Oct 1, 2025 • 3:32

    عبور از ترس و رسیدن به آرامش با کلام مولانا

  • ردپاهای تازه - ۴ - فیلمِ خوب زندگی‌ را برای دیدن انتخاب کن

    ردپاهای تازه - ۴ - فیلمِ خوب زندگی‌ را برای دیدن انتخاب کن

    Oct 1, 2025 • 14:40

    فیلمِ خوب زندگی‌ را برای دیدن انتخاب کن