اگر یک روز بیدار شدی و احساس کردی غم عالم روی دلت نشسته است،

بگیر بخواب…

بیکاری بیدار می‌شی که از این چیزها حس کنی؟

کابوس دیدم که رفته‌ای، بیدار شدم و دیدم که رفته‌ای.

اگر قرار است بیداری به قدر کابوس‌ ترسناک باشد، پس فرقشان چیست؟ چرا اصلن بیدار شوم؟ بگذار لااقل بخوابم تا دل‌خوش باشم به اینکه نبودنت کابوس شبانه‌‌ی رعب‌آوریست که ممکن است یکی از همین روزها تمام شود؛ من چشم بگشایم و در بیداری‌ام تو باشی و بگویم خدا را شکر که همه‌اش یک خواب بود.

رابطه گاهی بوی جوراب نشسته می‌دهد.

اما تو جورابت را چون کثیف شده‌ است دور نمی‌اندازی، بلکه آن را می‌شویی.

آرامش بدون ایمان همانقدر ناممکن است که حیات بدون آب.

فطرتِ انسان بر پایه‌ی آزادی بنا نهاده شده است و انسان حد غایی ذاتِ درونی خویش را تنها در حضور آزادی است که می‌تواند تجربه نماید.

خلاقیت، جان بخشیدن به پیغام خالق است؛ پیغامی که به تک تک ما داده می‌شود.

پس ما همگی خلاق هستیم، کافیست به پیغام‌ها گوش دهیم.

مثلِ چایِ خوب دم کشیده بود؛ حال آدم را جا می‌آورد.

او بازتاب من است؛ بازتاب بخشی از من که نمی‌خواهم بپذیرم که هستم و به همین دلیل از او بیزارم.

بزرگترین دروغی که می‌توانم بگویم این است که «دروغ نمی‌گویم»

می‌گویم…. حتی به چشم‌هایم یاد داده‌ام که بهتر از لب‌هایم دروغ بگویند و انصافا کارشان را خوب بلدند‌.

اگر ده زندگی دیگر به من داده شود تا در آنها فقط سپاسگزار نعمت‌هایی باشم که در این یک زندگی به من عطا شده است

باز هم زمانم کافی نخواهد بود