نقطه ی اعتماد
گاهی اوقات غمي به وسعت رشته كوههاي البرز بر دلم مینشيند. غمی از جنس نشدن؛ مانندِ «نمیشود كه بشود»، مانندِ «قرار نبود اينگونه شود ولی انگار دارد میشود»، مانند ِ«اصلن ديگر نمیخواهم كه بشود». غمی از جنسِ ندانستن، نتوانستن، نخواستن و هر چه نَ در دنيا هست. غمی مانند زمستان كه وقتی میآيد انگار هيچوقت […]

