مرد شمارهی یک من در عرصهی شعر و ادبیات و معرفت و فرهنگ و شعور و عشق و عاشقی و هر چی چیز خوب و قشنگ تو این دنیا هست اون کسیه که گفته:
میگفتمت که جانی دیگر دریغم آید
گر جوهری به از جان ممکن بود تو آنی
مرد شمارهی یک من در عرصهی شعر و ادبیات و معرفت و فرهنگ و شعور و عشق و عاشقی و هر چی چیز خوب و قشنگ تو این دنیا هست اون کسیه که گفته:
میگفتمت که جانی دیگر دریغم آید
گر جوهری به از جان ممکن بود تو آنی
هیچ دوربینی در جهان قادر به ثبت کردن اون حد از زیبایی که چشم انسان قادر به دیدن و درک کردنش هست نیست و هرگز هم نخواهد بود.
به عنوان یک عکاس توصیه میکنم تا جایی که میتونید دوربین هارو کنار بگذارید و زیباییها رو در قلبتون ثبت کنید.
نگران این نباشید که این زیباییها رو برای آیندگان نگه دارید، برای اونها به اندازهی کافی زیبایی در نظر گرفته شده.
ای بر در سرایت غوغای عشقبازان
همچون بر آب شیرین آشوب کاروانی
تو فارغی و عشقت بازیچه مینماید
تا خرمنت نسوزد تشویش ما ندانی
واسه این همه قشنگ عاشقی کردن ایشون غش نکنیم چی کار کنیم واقعا؟؟؟!!!
خدا رو شکر میکنم که من نبودم اون دوران، وگرنه رسواترین دختر شهر میبودم که میرفتم بست مینشستم دم در خونهاش.
داشت اتفاق میافتاد… درست در مقابل چشمانم؛ طلوع جادوییاش را میگویم
خواندن را متوقف کردم و چشم دوختم به آسمان که تا لحظهای پیش سیاه بود و حالا زرد و قرمز و نارنجی پاشیده شده بود بر پهنهی بیکرانش
چرا این جادو هرگز اثرش را از دست نمیدهد؟
زمان از نگاه گیاه اصلا چیز عجیب و غریبی نیست چون اصلا وجود خارجی نداره.
برای گیاه زمان یعنی همین لحظه، همین حالا؛ یک دقیقه ی قبل همین حالا بوده، یک دقیقهی بعد هم هنوز همین حالاست.
این فقط ما هستیم که قبل و بعد رو برای خودمون معنادار کردیم. یه ابزاری ساختیم که به وسیلهی اون دمار از روزگار خودمون در بیاریم و تازه بابتش به خودمون افتخار هم میکنیم
به خدا که ما اسبابِ خندهی کائناتیم
گفتم اگر لبت گَزَم مِی خورم و شَکَر مَزَم / گفت خوری اگر پَزَم قصه دراز میکنی
من عاشق این غزلم، از همون بیت اول تا آخرین بیتش. اما در این بیت مذکور، دیگه تیر خلاص رو به قلب من زده. سعدی در این بیت معشوق جذابی رو تصویر میکنه.
عاشق به معشوق میگه اگر من به وصال تو برسم هم مست خواهم شد و هم شیرین کام. معشوق هم نه گذاشته نه برداشته گفته: «اگر من بهت فرصت چنین تجربهای رو بدم که قطعا همین حال رو خواهی داشت، اما الان داری فکر و خیال باطل میکنی.»
معشوقی که در مقابل این شیرین زبونی، به جای اینکه سرخ بشه و خجالت بکشه و سرش رو بندازه پایین، تو چشمای طرف نگاه میکنه و میگه «آره خب، معلومه که اینطوریه اما همه چیز بستگی به نظر من داره»
معشوقی که مطمئنه که رسیدن بهش چه حالی خواهد داشت و به طرف میفهمونه که این رسیدن اصلا کار سادهای نخواهد بود. معشوقِ باهوشیه که با حاضر جوابی دلبرانه جذابیت خودش رو بیشتر میکنه.
یکی از قشنگیهای شعر سعدی از نظر من (در حدی که من خوندم و فهمیدم) اینه که عاشق همیشه ارزش معشوق رو بالا میبره، حواسش به طرف مقابل هست و در واقع از طریق بالا بردن ارزش معشوق هست که به ارزش خودش اضافه میکنه نه از طریق پایین آوردن او. معشوق رو جفاپیشه و سنگدل نشون نمیده، بلکه او رو لایق جایگاهی که در اون قرار داره تصویر میکنه.
خیلی از ما آدمها چون ضعیف و ناتوان هستیم فکر میکنیم فقط در صورتی میتونیم بالا بریم که دیگران رو پایین بیاریم. حتی در روابط نزدیکمون هم سعی میکنیم با پایین آوردن اعتماد به نفس طرف مقابل، احساس بالاتر بودن و قویتر بودن کنیم.
اما عاشق در شعر سعدی انقدر پُره و انقدر فهمیده است که میدونه ارزش دادن به معشوق نه تنها از ارزش او کم نمیکنه بلکه به مراتب او رو ارزشمندتر هم خواهد کرد.
عاشق در شعر سعدی یه جنتلمن واقعیه.
خانم «شیمبورسکا» میگوید:
“شهامت میخواهد
دوست داشتن کسی که
هیچ وقت
هیچ زمان
سهم تو نخواهد شد”
و من فکر می کنم که این عمیقترین شکل دوست داشتن است؛ وقتی که حسِ دوست داشتنت به ورای احساس نیازت به تعلق میرود.
وقتی که میتوانی دوست داشتهات را «مالک نباشی» و او را تنها به صِرفِ بودنش دوست بداری.
وقتی که میتوانی با حفظ فاصله از آنچه یا آنکه دوستش داری هنوز از زیباییاش لذت ببری.
وقتی که میتوانی وارد نبردِ خونینِ «تصاحب» نشوی.
و وقتی میتوانی نرسیدن و نداشتن را دلیل موجهی برای آسیب رساندن ندانی.
دوست داشتن آدمها، چیزها، حسها، فکرها و هر موجودیتی، تنها به صِرفِ بودنشان، همان تعریف واقعی از انسان بودن است.
این دوست داشتن شهامت نمیخواهد بلکه عشق و آگاهی میخواهد.
من زندگی کردن را ذره ذره یاد گرفتم؛ سی سالگی سرآغاز تحولی بزرگ در من بود؛ کشف مسیرهای جدید، کشف شاد بودن و لذت بردن از اتفاقات ریز و درشت، کشف عاشقی، کشف سادهگرفتن زندگی، کشف خندیدن از ته دل و خلاصه کشف هر چیزی که میتوانست از من آدم بهتری بسازد.
الهی شکرت...