در این هیاهوی ِ نابرابر، تنها چیزی که کاملن برابر است، حجم ِ نبودن ِ تو با بودن ِ درد است.
آنچه تو را با من و مرا با دنیا غریبه کرد، همان چیزی بود که قرار بود ما را با زندگی آشنا کند.
سنگینی بار ِ نگاه ِ توأمان ِ با سکوتت سنگین تر بود از سنگینی ِ بار ِ این همه بغض که در نبودت به گلو فشردم.
و تو هرگز نفهمیدی که من در اتاق کناری شب را با گریه صبح کردم. روزمرگیات، بی حوصلگیات، معذوراتت نگذاشتند که بفهمی. نگذاشتند بفهمی که چرا تو را از لحظههایم و خودم را از آغوشت دریغ میکنم.
اگر بگویم دوستت ندارم دورغ گفته ام، حتی اگر بگویم کمتر از قبل دوستت دارم باز هم دروغ گفته ام. فقط دیگر یاد گرفته ام بی تو بودن را.
رفتن ممنوع، خطر کردن ممنوع، ماندن هم حتی ممنوع!!!! تنها فعل مجاز گویا آمدن است. قبل و بعد از آن همه چیز ممنوع است، حتی نیامدن.
کمکم داشت باورم میشد که حتی مرگ هم نمیتواند به ماجرای زندگی پایان دهد، تا اینکه تو مُردی.
بعضی آدمها هم هستند که بیوقفه تلاش میکنند خودشان را از تو و هر آدم دیگری که میشناسند، در هر زمینهای که ممکن باشد، تیره بختتر نشان دهند و آنقدر این کار را کردهاند که باورشان شده حداقل تا شعاع چند کیلومتری اطراف آنها و حداقل میان تمام ِ آدمهایی که میشناسند کسی بدبختتر از آنها نیست. طوری که آدم فکر میکند نکند به بدبختها جایزهای چیزی میدهند.
ردپای ِ انرژی منفیشان تا ماهها و گاهاً تا سالها در زندگی آدم باقی میماند. از این قبیل آدمها باید دوری کرد که بسیار خطرناکند.
مریم کاشانکی
من زندگی کردن را ذره ذره یاد گرفتم؛ سی سالگی سرآغاز تحولی بزرگ در من بود؛ کشف مسیرهای جدید، کشف شاد بودن و لذت بردن از اتفاقات ریز و درشت، کشف عاشقی، کشف سادهگرفتن زندگی، کشف خندیدن از ته دل و خلاصه کشف هر چیزی که میتوانست از من آدم بهتری بسازد.
الهی شکرت...
تازهترین نوشتهها
- نور نوشتن14 اردیبهشت 1404 - 11:42 ب.ظ
- ارزشمندترین دارایی13 اردیبهشت 1404 - 11:37 ب.ظ
- شکیبایی بر حسهای داغ12 اردیبهشت 1404 - 11:32 ب.ظ
- رویاهای فراموششده11 اردیبهشت 1404 - 9:53 ب.ظ
- استاد سخن منم یا سعدی؟10 اردیبهشت 1404 - 9:49 ب.ظ
حساب کاربری
تازهترین نوشتهها در کانال تلگرام