,

یک داستان عاشقانه

لغزیدن خنده‌ای شهوت‌بار بر روی لب‌های بی‌رنگش، رنگی تازه به آن تاریکی بی‌رمق داد که نمی‌شد نادیده‌اش گرفت.

اتاق بوی مرد گرفته بود.

مردی که شب‌های زیادی تنها خوابیده بود.

حالا هم بعید بود این خنده‌ی شهوت‌بار بخواهد تبدیل به یک هم‌خوابگی زودهنگام شود.

اما بیهوده خنده‌ای شهوت‌بار نمی‌لغزد بر لب‌های بی‌رنگ زنی.

او به قصد خنده‌ای شهوت‌بار پا نمی‌گذارد به اتاقی که بوی مرد گرفته است.

او آمده است تا حجت را بر مرد تمام کند.

پس چه چیزی دلیل لغزیدن خنده‌ای شهوت‌بار بر لب‌های بی‌رنگش می‌شود؟

شاید همین‌که اتاق بوی مرد گرفته است.

و این نشان می‌دهد که پای زنی دیگر به آن اتاق باز نشده است.

 

الهی شکرت…

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *