داستان عاشقانه؛ پیچیده یا ساده؟
در روایتهای عاشقانه همیشه شیفتهی جزئیات یک داستان بودهام نه تصویر کلی آن؛ ممکن است یک داستان عاشقانه روایتی پیچیده از بالا و پایینهای بسیار یا ماجراهایی عجیب یا حتی منحصربهفرد از ارتباط دو نفر باشد و داستانی دیگر از آشنایی دو نفر در همسایگی هم اما با جزئیات ظریفی در روایت این آشنایی و عشقی که میان آنهاست شکل بگیرد. من قطعن داستان دوم را انتخاب میکنم.
به نظرم آنچه که عشق را از داستانی کلیشهای به شعری دلفریب مبدل میکند پیچیدگی مسیر عاشقانه نیست بلکه ظرافتهای ساده اما صادقانهی آن است که میتواند همان موضوع هزاران ساله را تبدیل به حسی کاملن تازه نماید.
در یک فیلم عاشقانه ترجیح میدهم به جای دیدن مسیری پرهیاهو که قرار است دو نفر را از میان کشوقوسهای عجیب به هم پیوند دهد دوربین را در حال حرکت میان صحنههایی صریح و ساده و صمیمی ببینم که جزئیاتی زنده و واقعی از شکلگیری این شورآفرینترین احساس بشری را نمایش میدهد.
من آدم جزئیاتم نه کلیات؛ تصاویر کلی برایم جذابیتی ندارند، آنها را میشکنم به جزئیات ظریفشان تا بتوانم درکشان کنم. عشق هیچگاه نمیتواند تصویری کلی باشد که در آنصورت نمیتوانست این همه سال در دل داستانها دوام بیاورد.
وقتی احساس محبتی شفاف در گوشهی قلب کسی سوسو میزند جزئیاتی شکل میگیرند که نمیتوان آنها را نادیده گرفت وگرنه عشق دیگر شأنیت عشق را نخواهد داشت و تبدیل به یک روزمرگی کسالتآور مثل یک شغل خواهد شد.
گاهی حتی یک قطرهی اشک و یک آه هم مهم میشوند:
تسلی دل خود میدهم به ملک محبت / گهی به دانهٔ اشکی، گهی به شعله آهی*
دلم میخواهد روایتی عاشقانه با جزئیات ظریف بنویسم که از رویش فیلمی مثل «در حالوهوای عشق» ساخته شود.
الهی شکرت…
*فروغی بسطامی
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.