,

اگر نمی‌توانم به پیاز عشق بورزم

بعد از مدت‌ها بوی پیاز راه انداختم، من و این بدبوی پرخاصیت هیچگاه میانه‌ی خوبی با هم نداشته‌ایم. همیشه با دستکش به سراغش می‌روم و آنقدر می‌سوزم و اشک می‌ریزم که از غذا خوردن پشیمان می‌شوم.

یک زمانی می‌گفتم من برایش احترام قائلم چون حضورش تمام بوهای نامطبوع دیگر را از بین می‌برد و اگر نباشد طعم غذا قابل‌قبول نخواهد بود، اما به هر حال نمی‌توانیم دوستان خوبی باشیم، قرار نیست که چون کارش را خوب بلد است دوست خوبی هم باشد.

اما بعد فکر کردم که این طرز فکر من درست مثل این است که با کسی به خاطر ظاهرش دوست نشوی. هر چه خودم را می‌کاوم چنین چیزی را در خودم نمی‌یابم، به خاطر نمی‌آورم که ظاهر کسی برایم تعیین‌کننده‌ی چیزی بوده باشد. مگر ظاهر آدم‌ها دست خودشان است؟ هر کس با چهره‌ای به این جهان آمده است.

بعدتر که عکاس شدم پی‌بردم که هر فرد، با هر چهره و هر اندامی که دارد، به طرز شگفت‌‌انگیزی زیباست و این باید باور قلبی من به عنوان یک عکاس باشد، نه اینکه ادایش را دربیاورم. عمیقن معتقدم که اگر کسی این باور قلبی را نداشته باشد هرگز نمی‌تواند تصویری را ثبت نماید که حرفی برای گفتن داشته باشد.

کیفیت پیاز که دست خودش نبوده است؛ او با این کیفیت به این جهان آمده است، من اگر نمی‌توانم به پیاز عشق بورزم مشکل از من است نه از پیاز. اما ما اغلب طوری رفتار می‌کنیم که سبب می‌شویم طرف مقابل ایراد را در خودش ببیند و این غصه در دلش بنشیند که مطلوب دل ما نیست. ما چه کسی هستیم که به خودمان چنین اجازه‌ای می‌دهیم؟

«روی زمین با تکبر راه مرو…»

الهی شکرت…

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *