از شما گفتن من رو به وجد میاره
پروردگارا؛ من از زندگی بقیه خبر ندارم، اما حضورت در زندگی من فقط معجزه بوده، فقط برکت، لطف بینهایت، عزت، آبروداری، وهابیت، بندهنوازی…
دلم میخواد اینها رو به هر برگ از هر درخت بگم، به هر سنگریزه، به هر قطره بارون، به هر حشره، به هر ذره گردوغبار، به هر نفس و به هر سلول. دوست دارم همه رو خبر کنم بگم بشینید میخوام براتون از خدا بگم و به خودت قسم که تا پایان دنیا حرف دارم برای گفتن.
از شما گفتن من رو به وجد میاره، حضورم رو تازه میکنه، انگار که دوباره از نو متولد میشم.
من تا ابد مدیون شما هستم و این دین رو با عشق گردن میگیرم، هرچند که هرگز نخواهم تونست ازش بیرون بیام اما در واقع نمیخوام هم که بیرون بیام، دوست دارم همینطور سنگین و سنگینتر بشه.
متأسفم که ما آدمها اسم شما رو آغشته کردیم به کمبودهای خودمون، متأسفم که شما رو زیر سوال بردیم به خاطر نقصهای خودمون.
متأسفم به خاطر تمام سالهایی که دستم رو از دست شما بیرون آوردم و به قول شما به خودم ستم کردم. شاید هیچکس به قدر من نفهمه اینکه انسان به خودش ستم میکنه یعنی چی، من میفهممش، من زندگیش کردم، من زمینگیریش رو تجربه کردم؛ تجربه که نه، حس کردم و بعد از اون جهنم، حالا چقدر خوب میفهمم که اگر دستم تو دست شما باشه هیچ چیز، حتی بدترین چیزها، به ضرر من نخواهد شد. حتی اگر بترسم، ترس حتمن از جانب شماست و حتمن خیر بینهایتی در اون نهفته است:
از جرم ترسان میشوی، وز چاره پرسان میشوی / آن لحظه ترساننده را با خود نمیبینی چرا*
پروردگارا؛ ذره ذرهی وجودم قدردان شماست و وجود من چقدر کوچیکه برای کفایت قدردانیکردن از شما.
الهی شکرت…
*مولانا



دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.