اگر شعر بودم
چشمهای پدرم آبی است؛ نه از آبیهای سرد یا از آن آبیهای ترسناک، آبی اصیلی که رگههای طوسی ملایمی هم در خودش دارد؛ آبیِ حقیقی، آبیِ صادق، آبی شعرگونه. تنها بخش واقعن رنگدار زندگیمان است.
اگر رنگ بودم، آبی چشمهای پدر بودم.
اگر شعر بودم شعر حافظ بودم تا هزار هزار بار از لبان پدر جاری شوم.
اگر خودکار بودم خودکار سرخابی مادر بودم تا پدر آن را یادگاری نگه دارد و با ارزشترین نوشتههایش را با آن بنویسد.
اگر درخت بودم درخت نارنج حیاط بودم که پدر طوری از آن مراقبت میکرد که در این نامربوطترین آبوهوا اینطور قد بکشد و دلربایی کند.
اگر کفش بودم راحتترین کتانیهای پدر بودم که ساعتها با آنها پیاده برود.
اگر پنکه بودم پنکهی کوچک با پرههای آبی رنگ بودم که مادر در جوانی خریده بود و پدر هنوز تابستان را با آن سر میکرد و میگفت به آن دست نزنید، من خودم تمیزش میکنم.
اگر زمان بودم صبح خیلیخیلی زود بودم که فقط پدر بیدار است و روی پشتبام نرمش میکند و چای اول وقت دم میکند.
اگر فصل بودم بهار و اگر ماه بودم اردیبهشت بودم که پدر در آن به دنیا میآمد.
پدر شعری ساده و صادق است، جاری در زندگی کوچک و بیریایی که دارد، شعری که این روزها غمگین شده اما هنوز شعر است.
الهی شکرت…
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.