هذیاننویسی
اینجا انگار بیپرواترم، شاید هم بیوسواستر. به گمانم میپندارم که کسی اینجا را نمیخواند. چه کسی در این زمانه به وبسایتها سر میزند؟ وبسایتها متروک شدهاند. (متروک یعنی ترک شده، نه لزومن تخریب شده. البته اگر جایی را ترک کنی به زودی تخریب میشود، برای همین است که آدم پشت آدم به این جهان میآید تا جهان تخریب نشود.)
در این خانه اما هنوز کسی هست، من هنوز اینجا نفس میکشم، حتی اگر هیچکس به این خانه نیاید. واقعن اینجا شبیه خانه است، میشود یک گوشه گلدانی گذاشت، گوشهای دیگر تابلویی وصل کرد، فرشی انداخت، چراغی روشن کرد. اختیارش دست خودت است، دستت باز است که هر طور دلت میخواهد اینجا بچرخی (اگر هم دلت میخواهد در خانه لخت باشی اشکالی ندارد، فقط باید پردهها را بکشی، ترجیحن لخت نشوی بهتر است، نه اینکه ما معذب شویم و از جلوی پنجره کنار برویم، ما از آنهایی نیستیم که از کنار لختبودن ساده بگذریم، برای خودت میگویم که آسایشت در این محله حفظ شود، چون این محله اهالی هیز کم ندارد. مثلن میخواستم از مزایای خانه بگویم، باز به حاشیه رفتم.)
(کلن انگار این یادداشت را به خاطر دل گوگل نوشتهام تا به مطالب دیگرم لینک بدهم. اشکالی ندارد، یادداشتها اتاقهای خانهاند، گاهی سری به آنها میزنیم تا خاک نگیرند.)
خلاصه که اینجا دستت خیلی بازتر از هر جای دیگری است، بقیهی جاها مثل اتاقهای اجارهایاند، اینجا اما صاحبخانهای. البته که ایرادی در مستاجر بودن نیست، اما بد نیست که آدم به فکر خریدن خانه هم باشد.
دلم میخواهد از روزانههایم بنویسم اما دستم آن طرفی نمیرود، انگار روی آوردهام به هذیاننویسی تا این تب فروکش کند.
هر روز به خدا میگویم که به تو اعتماد دارم و این اعتماد شاید تنها چیزی باشد که دستم به دنبالش نمیگردد؛ نمیگردد چون هست و هست چون تنها اعتمادی است که هرگز به آن خیانت نمیشود.
الهی شکرت…
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.